حكايت عارفانه ، بار علف بر دوش سلمان‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عصر خلافت عمر بود، سلمان به عنوان استاندار مدائن، در این شهر خاطره‏ها بسر می‏برد، روزی مسافر غریبی از شام به مدائن آمد، او سلمان را نمی‏شناخت از قیافه ساده او چنین گمان کرد که یک شخص عادی و کارگر است، بار علفی بر دوش داشت، خسته شده بود، خطاب به سلمان گفت: «ای بنده خدا بیا این بار مرا تا فلان جا ببر.»
سلمان بی آنکه ناراحت شود، فوری با کمال اشتیاق، بار علف را به دوش کشید و به سوی مقصود حرکت کرد، در مسیر راه، مسافر غریب دید هر کس آن کارگر بار برنده را می‏بیند، احترام می‏کند، و بعضی می‏گویند: سلام بر امیر! با خود گفت: براستی این شخص کدام امیر است...؟! ناگهان دید جمعی آمدند تا بار علف را از او بگیرند، و به مسافر گفتند: «مگر تو این شخص را نمی‏شناسی؟ این استاندار مدائن، سلمان است.»
مسافر شامی، سخت شرمنده شد و به دست و پای سلمان افتاد و معذرت خواهی کرد، و عاجزانه خواست که او را ببخشد و بار علف را تحویل دهد.
ولی سلمان به او گفت:« تا این بار را به مقصد نرسانم به تو نخواهم داد.»







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0