حكايت عارفانه ، بزکوهی در دام هوس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یک بز کوهی (شبیه گوزن نر) برای پیدا کردن علف و غذا، روی قلّه‏های کوهها از این سو به آن سو می‏رفت، بقدری چابک و تیزهوش بود، که برای نجات از چنگال صیّاد، از بالای کوهها حرکت می‏کرد، و همچون پرنده سبک بال، با تیزی و هوش خاصی از قله‏ای به قله دیگر می‏پرید، و هر کس او را می‏دید، با خود می‏گفت: چنین حیوان تیز هوش و تیز پروازی هرگز طعمه صیّاد نمی‏شود.
ناگاه از بالای قله کوه، چشمش بر بز کوهی ماده که بر بالای قله کوه دیگر می‏چرید افتاد، مستی شهوت آنچنان چشمان او را خیره و کور کرد که فاصله زیاد بین دو کوه را، فاصله اندکی تصوّر کرد و با جهش بسیار تندی از بالای قله بلند کوه، به سوی بز کوهی ماده روانه شد، ولی با همین سرعت در میان دره عمیق و وحشتناک بین دو کوه سرنگون گردید.
آری او که با چابکی و تیز هوشی ویژه‏ای از چنگ صیادان کهنه کار و تکاور به سادگی می‏گریخت، براثر سرمستی و غفلت، آنچنان سر درگم شد که دام اژدهای نفس اماره او را به دره هولناکی واژگون نمود، و این دام بقدری نیرومند است که حتی رستم پهلوان را در هم می‏شکند، پس قهرمان حقیقی کسی است که اسیر این دام نگردد چنانکه مولانا در مثنوی در پایان این قصه گوید:
باشد اغلب صید این بز این چنین ggggg ورنه چالا کیست چست و خصم بین
رستم ار چه با سرو سبلت بود gggggدام پا گیرش یقین شهوت بود







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0