حكايت عارفانه ، بگو ان شاء الله

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شخصی در کوفه از خانه بیرون آمد، و مقداری پول برداشته بود که به محله کناسه کوفه برود تا الاغی خریداری کند.
مردی به او رسید و گفت: «کجا می‏خواهی بروی؟»
او گفت: «به محله کناسه می‏روم تا الاغی خریداری کنم.»
مرد گفت: بگو ان شاءالله: «اگر خدا بخواهد.»
او گفت: «پول در جیب دارم و الاغ نیز در آن محلّه، بسیار است، بنابراین همه اسباب کار فراهم است و نیازی به ان شاءالله نیست.»
او رفت، اتفاقاً دزد جیب بری با او ملاقات کرد، دریافت که پولش را دزدیده‏اند، مأیوسانه برگشت، شخصی به او گفت: «از کجا می‏آئی؟» گفت: من الکناسه ان شاءالله و سرقت دراهمی ان شاءالله.
:«از محله کناسه می‏آیم، بخواست خدا، و پولهایم دزدیده شد، اگر خدا بخواهد »







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0