حكايت عارفانه ، پیره زنی پرصلابت و شجاع

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
بکّاره از دودمان هلالی، بانوی پر صلابت و شجاع از طرفداران امام علی (ع) بود و در مدینه سکونت داشت، رنجها و مصائب روزگار او را فرتوت و نابینا نموده بود، اما قلب بینا و جوان داشت، روزی معاویه در عصری که در اوج قدرت بود وارد مدینه گردید، بکاره در یکی از مجالس معاویه شرکت نمود، بین معاویه و او چنین گفتگو شد:
معاویه: ای خاله! حالت چطور است؟
بکّاره: خوب است ای رئیس!
معاویه: روزگار تو را پژمرده کرده است.
بکّاره: آری روزگار فراز و نشیب دارد، کسی که عمر طولانی کند، پیر می‏شود، و کسی که مرد، مفقود می‏گردد.
عمروعاص، مشاور عزیز معاویه که در آنجا حاضر بود، خواست معاویه را بر ضد این بانو، تحریک کند، گفت: سوگند به خدا همین زن این اشعار را در مدح علی (ع) و ذمّ تو (ای معاویه) خواند، سپس آن اشعار را ذکر نمود. مروان نیز که در آنجا حاضر بود، شعر دیگری خواند و به او نسبتت داد.
سعیدبن عاص نیز گفت: سوگند به خدا بکّاره این اشعار را (در مدح علی و ذمّ تو در فلان وقت) خواند، سپس آن اشعار را ذکر نمود.
معاویه نسبت به بکّاره، پرخاش و جسارت کرد.
بکّاره با کمال صلابت گفت: «ای معاویه! روش تو، چشمم را نابینا کرد و زبانم را کوتاه نمود، آری سوگند له خدا این اشعار را من گفته‏ام و از تو پوشیده نیست».
معاویه خندید و گفت: در عین حال، این امور ما را از نیکی کردن به تو باز نمی‏دارد، هر حاجتی داری بیان کن تا برآورم.
بکّاره گفت: اکنون هیچ نیازی به تو ندارم، سپس بی آنکه کوچکترین اعتنائی به اطرافیان پول پرست معاویه کند، از آن مجلس با کمال عزت و سرافرازی بیرون آمد.
براستی چه نیروئی از یک پیره‏زن فرتوت، این گونه توان و صلابت و عزت بخشیده است؟ جز اینکه او در کلاس درس امام علی (ع) پرورش یافته بود، و روحیه شاگردان علی (ع) در او بود.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0