حكايت عارفانه ، جانبازی بُرَیْر در شب تاسوعا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
بریربن خضیر از پارسایان روزگار و قاریان و معلّمین قرآن و از شیعیان خالص امام علی (ع) از قبیله همدان در کوفه بود، او در ماجرای کربلا، به سپاه امام حسین (ع) پیوست و از یاران مخلص آنحضرت بود تا اینکه در روز عاشورا پس از فداکاری بینظیر شربت شهادت نوشید.
او در کربلا به امام حسین (ع) عرض کرد: «ای پسر رسول خدا، خداوند بر ما منّت نهاد که در رکاب تو بجنگیم، و بدنهای ما قطعه قطعه گردد، ما برای وصول به شفاعت جدّت در قیامت، در راه تو کشته خواهیم شد».
حضرت سکینه (ع) میگوید: شب نهم محرم، آب در خیام امام حسین (ع) تمام شد و ظرفها و مشکها خشکید، بقدری تشنگی بر ما غالب شد که لبهای ما خشک شد، تمنّای یک جرعه آب میکردیم ولی نمییافتیم، من نزد عمّهام زینب (س) رفتم بلکه نزد او آبی بیابم، وقتی به خیمهاش رفتم دیدم برادر کوچک عبداللّه شیرخوار در آغوش او است و از شدّت عطش زبان خود را گاز میگیرد، و عمّهام گاه میایستد و گاه مینشیند، گریه گلویم را گرفت، ولی برای اینکه عمّهام آزرده نشود، آرامش خود را حفظ کردم، در این هنگام عمّهام به من رو کرد و فرمود: چرا گریه میکنی؟
گفتم: برای برادر شیر خوارم میگریم، فرمود: برخیز تا به خیمههای عموها و پسر عموها برویم تا شاید آبی را ذخیره کرده باشند.
گفتم: گمان ندارم در نزد آنها آب باشد، در عین حال به خیمههای آنها رفتیم، حدود بیست دختر و پسر کودک به دنبال ما آمدند، و همه آنها از ما آب خواستند و فریاد میزدند: العطش، العطش، در این هنگام بریر بن خضیر که همراه سه نفر از اصحابش بود، گریه کودکان را شنید، پرسید: این گریه برای چیست؟
شخصی به او گفت: این گریه از کودکان حسین (ع) است که از شدّت تشنگی میگریند.
بریر به اصحاب خود رو کرد و گفت: آیا رواست که در دست ما شمشیر باشد و کودکان رسول خدا از تشنگی جان بدهند، در این صورت مادرانمان به عزایمان بنشینند، سوگند به خدا چنین وضعی را تحمل نمیکنیم.
مردی از اصحاب گفت: به نظر من هر یک از ما یکی از این کودکان را برداریم و کنار آب فرات ببریم سیراب کرده و بازگردانیم، بریر گفت: این نظریه درست نیست، زیرا ممکن است درگیری به وجود آید و خدای ناکرده نیزه یا تیری به این کودکان اصابت کند، و باعث آن ما شده باشیم، بلکه به نظر من، صحیح آن است که مشکی برداریم و ببریم کنار فرات و آن را پر از آب کنیم، اگر توانستیم آن را به خیام میآوریم، و اگر دشمنان با ما جنگیدند ما نیز با آنها میجنگیم و خود را فدای حسین (ع) و دختران رسول خدا (ص) میکنیم.
اصحاب، نظریه بریر را پذیرفتند، و مشکی برداشته همراه بریر روانه آب فرات شدند و خود را در تاریک به آب رسانیدند، یکی از دشمنان فریاد زد: شما کیستید؟
بریر گفت: من بریر هستم و همراهان من، اصحاب من هستند آمدهایم آب بیاشامیم.
او گفت: از آب بیاشامید، ولی حق ندارید قطرهای از آب برای حسین (ع) ببرید.
بریر گفت: وای برشما، ما آب بنوشیم، ولی حسین (ع) و دختران رسول خدا از تشنگی بمیرند؟ هرگز چنین نخواهد شد، سپس به اصحاب خود رو کرد و گفت: «هیچکدام از شما آب ننوشید و بیاد تشنگان خیام باشید».
یکی از اصحاب گفت: سوگند به خدا، آب ننوشم تا جگرهای کودکان دختران رسول خدا (ص) از آب، خنک شود.
آنگاه بریر، مشک را پر آب کرد و از شریعه فرات بیرون آمد، در همین هنگام سپاه دشمن، سر راه بریر و اصحابش را گرفته و آنها را محاصره شدید قرار دادند و درگیری شروع شد، بریر به اصحاب خود فرمود: نظر من این است که کی از ما مشک آب را از این میان بیرون برده و به خیام برساند و ما با دشمن میجنگیم، یکی از اصحاب این مأموریت را پذیرفت، مشک را به دوش گرفت تا به خیام برساند، در این هنگام تیری به بند مشک خورد و در گلوی او فرو رفت و بند مشک را به گلوی او دوخت، خود از ناحیه گلوی او سرازیر شد، او با دستش تیر را از گردنش بیرون آورد، در حالی که میگفت: «حمد و سپاس خداوند را که گردنم را فدای مشک و فدای کودکان حسین (ع) کرد».
بریر همچنان میجنگید، و دشمن را موعظه میکرد، امام حسین (ع) صدای بریر را شنید و فرمود: گویا صدای بریر را میشنوم که دشمن را موعظه میکند، و آل همدان را به کمک میطلبد.
در این هنگام دوازده نفر از یاران حسین (ع) به کمک بریر شتافتند و او را از دست دشمنان نجات دادند، و بریر و اصحابش با مشک آب به سوی خیام بازگشتند، بریر خوشحال بود که مقداری آب به خیام آورده، ولی وقتی که مشک را به زمین گذاردند، لب تشنگان آنچنان به سوی مشک هجوم آوردند که سر مشک باز شد و آب آن به زمین ریخت، بریر به سر و صورتش میزد و با ناله و آه میگفت: «وای به من در مورد جگرهای سوخته دختران رسول خدا (ص)...».
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
