حكايت عارفانه ، خطر مسؤلیّت قضاوت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در بنی اسرائیل یک نفر قاضی بود که بین مردم به حق قضاوت میکرد، او وقتی که در بستر مرگ قرار گرفت به همسرش گفت: هنگامی که مردم، مرا غسل بده و کفن کن و چهرهام را بپوشان و مرا بر روی تخت (یا تخته و تابوت) بگذار، که بخواست خدا چیز بد و ناگواری نخواهی دید.
وقتی که او مرد، همسرش طبق وصیّت او رفتار کرد، و پس از چند دقیقه، روپوش را از روی صورتش کنار زد، ناگاه کرمی را دید که بینی او را قطعه قطعه میکند، از این منظره وحشتزده شد (و روپوش را به صورتش افکند، و آمدند و جنازه او را بردند و دفن کردند).
همان شب در عالم خواب شوهرش را دید، شوهرش گفت: آیا از آنچه در مورد آن کرم دیدی وحشت کردی؟
زن گفت: آری.
قاضی گفت: سوگند به خدا آن منظره وحشتناک به خاطر تمایل من به برادرت بود، روزی برادرت با یک نفر نزاع داشت و نزد من آمد، وقتی که آنها نزد من نشستند تا بین آنها قضاوت کنم، من پیش خود گفتم: خدایا حق را با برادر زنم قرار بده، وقتی که به نزاع آنها بررسی گردید اتقاقاً حق با برادر تو، بود، خوشحال شدم، آنچه از کرم دیدی مکافات عمل من بود که چرا چنین مایل بودم که حق با برادر زنم باشد و بیطرفی را در هوای نفس خودم حفظ نکردم.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
