حكايت عارفانه ، خفقان و سانسور شدید در عصر امام کاظم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
هشام بن سالم از شاگردان بر جسته امام صادق (ع) بود، پس از شهادت امام صادق (ع) با پرس و جو و شیوه خاصی، به حضور امام موسی بن جعفر (ع) و آمد و پس از گفتگوئی، عرض کرد: «فدایت شوم، میخواهم از تو سؤالی کنم، چنانکه از پدرت، سؤال میکردم.»
امام کاظم (ع) فرمود: «سؤال کن تا با خبر شوی، ولی فاش نکن، اگر فاش کنی، نتیجهاش سر بریدن است.» (با توجه به اینکه منصور دوانیقی دومین طاغوت عباسی، حکومت میکرد.)
هشام میگوید: پرسیدم و دریافتم که آنحضرت دریای بیکران علم است، در این هنگام (حسرت بردم و افسوس خوردم که چرا شیعیان، دور وجود این بزرگوار نیستند و سرگردان در بیراهه میباشند) عرض کردم: «شیعیان شما سرگردانند، و با تعهد مخفی کردنی، که شما از من گرفتهاید، چگونه میتوانم، شیعیان را به سوی شما راهنمائی کنم؟!»
فرمود: «هر کس را که دارای رشد و استقامت و شایسته دیدی، جریان را برای او بگو و شرط کن که مطلب را بپوشاند و آشکار نسازد چرا که اگر فاش کند، نتیجهاش سر بریدن است - و با دست اشاره به گلویش کرد من از نزد آنحضرت، بیرون آمدم و به «ابوجعفر احوال» بر خوردم، به من گفت: «چه خبر؟» گفتم: هدایت بود، آنگاه جریان را برایش تعریف کردم، سپس فضیل و ابوبصیر دیدم، و این افراد (با کمال مخفی کاری به حضور امام کاظم (ع) رسیدند و سؤالاتی کردند و یقین به امامت آنحضرت پیدا نمودم، سپس با جماعتی تماس گرفیم، هر کس به خدمتش رسید، به امامتش معتقد شد، جز طایفه عمّار (بن موسی ساباطی) و اصحاب او.
در این جمعیت اطراف عبدالله بن حسن را گرفته بودند و او را امام خود میپنداشتند، کم کم دور عبداللّه خلوت شد و شیعیان به سوی امام موسی بن جعفر(ع) راهنمائی شدند.
عبداللّه از راز کم شدن جمعیت اطرافش پرسید، جریان را به او گفتند که هشام بن سالم مردم را از اطراف تو پراکنده ساخت. عبداللّه چند نفر را در مدینه مأمور کرده بود که اگر هشام را دیدند او را بزنند.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
