حكايت عارفانه ، خنده بیجا و گناهخیز
سْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
صحرا نشینی سوار بر شتر بچه چموش خود شده بود و به حضور پیامبر (ص) آمد و سلام کرد، میخواست نزدیک بیاید و از آنحضرت سؤال کند، ولی شترش فرار میکرد و به عقب برمیگشت و او را از حضرت دور میکرد، و این عمل سه بار تکرار شد.
این منظره باعث شد عدّهای از اصحاب که در آنجا حاضر بودند، خندیدند (با اینکه خنده آنها بیجا بود، آنها میبایست آن عرب صحرا نشین را کمک کنند تا سؤال خود مطرح کند ولی میخندیدند و همین باعث ناراحتی آن عرب میشد) خنده آنها و چموشی شتر باعث گردید که آن عرب عصبانی شد و با ضربتی شدید آن شتر را کشت.
اصحاب به رسول خدا (ص) گفتند: آن عرب، شتر خود را کشت پیامبر (ص) فرمود: نعم وافواهکم ملا من دمه: «آری، ولی دهانهای شما پر از خون شتر است» (یعنی شما با خنده بیجای خود آن عرب نادان را عصبانی کردید و او چنین جرمی مرتکب شد، شما در خون آن شتر بینوا شریک هستید، چرا چنین کردید؟!)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
