حكايت عارفانه ، دسیسه دشمن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
جابر از امام باقر(ع) نقل می‏کند: روزی امیرمؤمنان علی(ع) در مسجد کوفه مشغول سخنرانی بود، ناگهان مردم دیدند: «اژدهائی» از یکی از درهای مسجد، وارد شد، مردم خواستند، او را بکشند، علی(ع) کسی فرستاد که دست نگهدارند، مردم از کشتن او، خودداری کردند، و او سینه کشان، خود را به پای منبر رساند، و برخاست و روی دمش ایستاد و به امیرمؤمنان (ع) سلام کرد، حضرت، اشاره کرد که بنشیند، تا خطبه تمام شود، پس از خطبه، به او فرمود: «تو کیستی».
او گفت: من« عمرو بن عثمان، فرزند خلیفه شما بر طایفه جنّ هستم، پدرم از دنیا رفت و به من وصیّت کرد، تا به حضور شما بیایم، و رأی شما را بدست آورم، تا چه دستور بفرمائید.»
امیرمؤمنان علی(ع) او را به تقوی و پرهیزکاری سفارش نمود، و او را به عنوان جانشین پدرش، منصوب نمود، او خداحافظی کرد و رفت...
جالب اینکه از این جریان به بعد، آن دری که آن اژدها از آن وارد مسجد شد، به عنوان «باب الثعبان» (در اژدها) نامیده شد که یاد آور، این خاطره عجیب بود، نقل می‏کنند: وقتی که بنی امیه روی کار آمدند (برای از یاد بردن این حادثه) مدتی فیلی را در کنار آن در، بستند، و کم کم آن در را به عنوان «باب الفیل» (در فیل) نامیدند، و خواستند با این دسیسه، فضائل علی(ع) را از خاطره‏ها، محو کنند.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0