حكايت عارفانه ، رسول خدا در بازار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روزی رسولخدا(ص) به بازار مدینه آمد و عبور میکرد، چشمش به طعامی (مانند نخود) افتاد، دید بسیار پاکیزه و مرغوب است، پرسید قیمت این طعام ،چند است؟ در همین هنگام خداوند به او وحی کرد، دستت را داخل آن طعام کن و زیر آن را روبیاور، پیامبر(ص) چنین کرد، ناگاه دید زیر آن، پست و نامرغوب است، به آن بازاری رو کرد، و فرمود:
ما اراک الا و قد جمعت خیانة و غشا للمسلمین.
:«تو را نمینگرم مگر اینکه خیانت و نیرنگ به مسلمین را در اینجا جمع کردهای.»
روز دیگر از بازار عبور کرد، طعامی در میان کیسه بزرگی دید، دستش را داخل آن نمود، دستشتر شد، دریافت که زیر طعام را آب زدهاند و نمناک است، به فروشنده فرمود: این چه طعامی است که رویش خشک است و زیرشتر است؟
او عرض کرد: باران بر آن باریده است.
پیامبر(ص) فرمود: چرا آن قسمتتر را نشان مشتریان ندادهای تا بنگرند؟ من غشنا فلیس منا:«کسی که باما (و مسلمین) نیرنگ کند،
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
