حكايت عارفانه ، سالی که نکوست از بهارش پیداست
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حاتم طائی سخاوتمند معروف از دنیا رفت، برادرش خواست مانند او معروف به کرم و سخاوت گردد، مادرش به او گفت: خود را بیهوده رنج مده، تو هرگز به مقام حاتم نمیرسی.
او پرسید: چرا؟
مادر جواب داد: آن هنگام که حاتم کودک شیرخوار بود، هر بار که میخواستم به او شیر بدهم، از شیرم نمیخورد، تا شیرخواره دیگری بیاورم، تا با او شریک شود از پستان دیگرم شیر بخورد، ولی زمانی که تو شیرخوار بودی قضیه بر عکس بود، یعنی هرگاه تو را شیر میدادم میخوردی، اگر در این حال شیرخواره دیگری به جلو میآمد، از ترس آنکه او از پستان من شیر بخورد، آنقدر گریه میکردی تا او میرفت.
بنابراین نشانههای بزرگواری یا پستی در آینده، گاهی در چهره کودکان دریافت میشود، آری: «سالی که نکوست از بهارش پیداست».
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
