حكايت عارفانه ، سخاوت شوهر زینب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عبداللّه بن جعفر برادرزاده علی (ع) و شوهر حضرت زینب (س) بسیار با سخاوت بود، روزی وارد نخلستانی شد دید غلام سیاهی در آنجا کار می‏کند، هنگام غذا برای غلام غذا آوردند، در این هنگام سگی نزد آن غلام کارگر آمد، آن کارگر، یکی از نانها را نزد سگ گذارد و او خورد، سپس نان دیگر را نزد سگ گذارد و به این ترتیب آنچه از غذا آورده بودند همه را جلو سگ نهاد و سگ همه را خورد.
عبداللّه به غلام گفت: غذای تو همین بود، او گفت: آری، عبداللّه گفت: برای خود چیزی نگذاشتی و همه را به سگ دادی، پس چگونه گرسنگی خود را رفع می‏کنی؟
غلام گفت: «با همین حال گرسنگی، روز را به پایان می‏رسانم».
عبداللّه گفت: این غلام از من سخاوتمندتر است، غیرت و جوانمردیش نسبت به آن غلام سیاه به جوش آمد و آن نخلستان را با تمام وسائل و لوازمش از صاحبش خرید و سپس غلام را نیز از صاحبش خرید و آزاد کرد و آن نخلستان را با آنچه در آن بود به آن غلام بخشید.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0