حكايت عارفانه ، سرانجام عجله و سوءظن در کارها
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
شخصی کودک شیرخوار خود را در خانه خود در بسترش خوابینید و بیرون رفت، او سگی داشت که از خانه حفاظت میکرد، آن شخص پس از ساعتی به خانه باز گشت، وقتی کنار در خانه رسید، دید سگش با شوق و شوری به پیش میآید، ولی پوزهاش خونآلود است، گمان بد به سگش برد که به کودکش حمله کرده و او را دریده است، عصبانی شد، با شتابزدگی کلت خود را کشید و چندین تیر به آن سگ شلیک کرد و او را کشت.
بعد به خانه بازگشت ولی دید کودکش سالم است، و پس از تحقیق دریافت که درندهای به سراغ کودک آمده، ولی سگ او برای حفظ جان کودک صاحب خانه، به آن درنده حمله کرده و او را از خانه بیرون رانده است، و به همین جهت، پوزهاش خونآلود شده، بسیار متأثر شد، کنار سگش که در حال جان دادن بود آمد، دید چشمهای سگش پر از اشک شده و با زبان حال میگوید: «من جوانمردی کردم، و از کودک صاحبم حفاظت نمودم، ولی تو ای انسان، با عجله و شتاب و سوءظن، این گونه مزدم را دادی »
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
