حكايت عارفانه ، شهادت مظلومانه مالک بن نویره
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
بعد از رحلت رسولخدا(ص) پس از آنکه ابوبکر را به عنوان خلیفه، نصب کردند، مالک بن نویره (از اصحاب خاص رسولخدا) که در میان خاندان خود در سرزمین «بطاح» (چند فرسخی مدینه) بود، سوار بر مرکب خود شد و به سوی مدینه رهسپار گردید، آن روز، روز جمعه(پنجمین روز رحلت رسولخدا) بود، مالک وارد مسجد شد، دید ابوبکر از طایفه «تیم» بر پله منبر ایستاده (و خطبه نماز جمعه میخواند.)
مالک وقتی او را دید گفت: «این شخص از طایفه تیم است؟!» گفتند: آری.
گفت: پس وصی رسولخدا(ص) که آنحضرت ما را به پیروی از آن وصی و دوستی با او (در غدیر و...) امر کرد کجاست؟ (یعنی علی علیه السلام؟)
مغیرةبن شیعه گفت: تو غایب بودی و ما در اینجا حضور داشتیم، و حادثهای بعد از حادثهای واقع میشود (قبلاً حادثه رهبری علی «ع» مطرح بود و اکنون رهبری دیگری.)
و الله ما حدث شییء و لکنکم خنتم الله و رسوله.
:«سوگند به خدا هیچ امری حادث نشده، ولی شما به خدا و رسولش خیانت کردهاید.»
سپس نزد ابوبکر آمد و گفت: ای ابوبکر! چرا بر منبر رسولخدا(ص) بالا رفتهای، ولی وصّی رسولخدا(ص) (علی علیه السلام) نشسته است؟
ابوبکر گفت: «این اعرابی که بر پشت پاشنه خود، ادرار میکند را از مسجد بیرون کنید.»
عمر همراه قنفذ و خالدبن ولید برخاست و مالک را لگدکوب کردند و با اهانت بسیار، از مسجد بیرون نمودند.
مالک سوار بر مرکب خود شد و از مدینه به سوی بطاح (وطن خود) رهسپار گردید در حالی که این اشعار را در حال رفتن میخواند:
اطعنا رسول الله ما کان بیننا فیاقوم ما شائی و شأن ابی بکر
اذا مات بکر قام بکر (عمر) مکانه فتلک و بیت الله قاصمة اظهر
یذب و یغشاه العثار کانما یجاهد جمّا او یقوم علی قبر
فلو قام بالامر الوصی علیهم اقمنا و لوکان القیام علی الجمر
:«ما از پیامبر(ص) تا وقتی که در بین ما بود، اطاعت کردیم، پس ای مسلمانان! کار من و ابوبکر به کجا میانجامد؟ (من به چه دلیل با او بیعت کنم؟) وقتی که ابوبکر مرد، عمر از ابوبکر دفاع میکند و لغزشهای او را میپوشاند که گوئی با جمعیتی جهاد میکند یا در کنار قبری عزا بپا کرده است، ولی اگر وصیّ پیامبر(ص) قیام کند، ما با قیام او همصدا هستیم، هر چند بر روی شعلههای آتش باشیم.»
مالک به وطن خود رفت، پس از رسمیّت یافتن خلافت ابوبکر، و تسلط او بر اوضاع، ابوبکر برای خالدبن ولید پیام فرستاد و او را به حضور طلبید و به او گفت: تو شاهد بودی که مالک در ملأ عام، چگونه به ما اعتراض کرد و اشعاری بر ضدّ ما خواند، اکنون بدان که ما از مکر و حیله او در امان نیستیم، تو را مأمور کردم که با جمعی به سوی او برو، با او و همراهان او جنگ کن، آنها را بکش و زنانشان را اسیر کن، زیرا آنها مرتد شدهاند و زکات نمیدهند.
خالد با لشگری عازم بطاح شد، وقتی که مالک بن نویره دریافت که لشگری به سوی او میآید، او که از دلاور مردان عرب بود، اسلحه خود را برداشت، و مهیّای دفاع گردید.
خالد از راه مکر و حیله وارد شد و به مالک گفت: من به تو امان میدهم، مالک به امان او اعتماد نکرد، خالد سوگندهای غلیظ یاد کرد که قصد نیرنگ ندارد. مالک به سوگندهای او اعتماد کرد، حتّی خالد و لشگرش را مهمان خود نمود، ولی پس از گذشتن چند ساعت از شب، خالد با چند نفر از همراهانش با کمال ناجوانمردی به درون خانه مالک ریختند و او را غافلگیر کرده و کشتند، و در همان شب خالد با همسر مالک «امّ تمیم» همبستر گردید، و سر مالک را جدا کرد و در میان دیگی انداخت، عجیب اینکه همان شب با آن دیگ گوشت قربانی شتری را پخته بودند تا به عنوان ولیمه عروسی، به مهمانان غذا بدهند، عجیبتر اینکه خالد فرمان داد تا لشگرش از همان غذای ولیمه که سر بریده مالک در میان آن پخته شده بود بخورند
سپس زنهای طرفدار مالک را اسیر کرده و به اتّهام اینکه مرتد شدهاند به مدینه آورد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
