حكايت عارفانه ، عدو شود سبب خیر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عصر خلافت عمربن خطّاب بود، سعیدبن عاص یکی از مسلمین سر شناس نزد آمد و نشست، گروهی از اصحاب نزد عمر بودند، امام علی (ع) نیز در آن مجلس حضور داشت .
در این هنگام عمر با نگاههای خاص خود به سعید، گوئی می‏خواست مطلبی به او بگوید، قیافه سعید نیز نشان می‏داد که می‏خواهد سخنی بشنود و بگوید .
ناگهان عمر بدون مقدمه گفت: ای پسر عاص! گوئی در دل مطلبی داری که می‏خواهی به زبان آوری، آیا گمان می‏کنی من پدر تو را در جنگ بدر کشتم؟ سوگند به خدا دوست داشتم او را بکشم، اگر او را می‏کشتم، به قتل کافر، معذرت خواهی نمی‏کردم، ولی بدان که جریان کشته شدن پدرت چنین بود: در میدان جنگ بدر از کنار پدرت «عاص» عبور کردم دیدم، برای جنگ با مسلمین سروکلّه‏اش را تکان می‏دهد، مانند گاوی که با حرکت شاخهای خود، مبارزه می‏طلبد، از او گذشتم، فریاد زد: «ای پسر خطّاب کجا می‏روی؟» در این لحظه علی (ع) سراسیمه به سوی او آمد، سوگند به خدا هنوز از جای خود نگذشته بودم که پدرت بدست علی (ع) کشته شد (عمر با ااین بیان می‏خواست احساسات سعید را بر ضد علی (ع) به جوش آورد و خود را تبرئه کند.)
امام علی (ع) که در مجلس حاضر بود گفت: «خدایا بیامرز! اکنون بساط شرکت بر چیده شده و اسلام حوادث گذشته را محو کرد، ای عمر چرا مردم را بر ضّد من می‏شورانی؟»
عمر سخنی نگفت، ولی سعید لب به سخن گشود و گفت: اتفاقاً چیزی مرا شاد نکرد جز اینکه قاتل پدرم، پسر عمویش علی بن ابیطالب (ع) است، نه مرد بیگانه »
به این ترتیب بجای آنکه احساسات سعید بر ضّد علی (ع) تحریک گردد، به نفع او بر انگیخته شد، و در آن مجلس، نتیجه معکوس گرفته شد، و عدو سبب خیر گشت .







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0