حكايت عارفانه ، عروس شهادت به جای همسر عروس
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
او کوتاه قد و سیاه چهره و بد قیافه بود، اما سیرتی زیبا و قلبی نورانی و فکری بلند و روحی سرشار از عشق به الله داشت. نام او سعد بود ولی به خاطر سیاه پوستی، او را سعد الاسود (سعد سیاه) میخواندند.
او را به سن و سال جوانی رسید و مشتاق ازدواج بود، ولی بخاطر آنکه مستضعف بود، و قیافه و شکل و شمایل نداشت، کسی به او زن نمیداد، او به حضور پیامبر(ص) آمد و در این باره با آنحضرت صحبت کرد.
پیامبر(ص) فرمود: از جانب من خانه «عمروبن وهب» برو و به او بگو پیامبر(ص) دختر شما را به ازدواج من در آورده است.
سعد به خانه عمروبن وهب آمد و پیام پیامبر(ص) را به او ابلاغ کرد. ابن وهب به او اعتنا نکرد و با کمال بی احترامی او را از خانهاش راند، ولی دختر او که دوشیزهای زیبا و فهمیده بود، از جریان اطلاع یافت و از خانه بیرون دوید و در راه به سعد رسید و به او گفت: اگر پیامبر(ص) مرا به ازدواج تو در آورده، من به این ازدواج خشنود هستم.
سپس آن دختر، بر سر پدر جیغ کشید و به او گفت: «هر چه زودتر به حضور پیامبر(ص) برو و رضایت خود را اعلام کن و تا وحی الهی نازل نشده و رسوا نشدهای از فرصت استفاده کن.»
ابن وهب ناگزیر به حضور پیامبر (ص) آمد.
پیامبر(ص) فرمود: تو فرستاده مرا رد کردهای؟
ابن وهب گفت: آری، ولی اکنون استغقار توبه میکنم.
پیامبر به سعد گفت: اکنون برو و همسر خود را دریاب.
سعد برای اینکه با دست خالی پیش نو عروس نرفته باشد، به بازار رفت تا اندکی از وسائل عروسی خریداری کند و با خود ببرد، هنگامی که مشغول خریداری بود شنید منادی پیامبر(ص) فریاد میزند:«برای جهاد حرکت کنید.»
او هماندم تغییر جهت داد، بجای خرید وسائل عروسی، شمشیر و نیزه و اسبی خرید و با شتاب به سوی جبهه پر کشید، سواره به جنگ با دشمن پرداخت، اسبش خسته و درمانده شد، پیاده شد و همچنان میجنگید تا عروس شهادت را آغوش گرفت، پیامبر(ص) سر او را به دامن گرفت، سپس اسب و اسلحه او را به عنوان ارث برای همسرش فرستاد و پیام داد که خداوند در دختر بهشتی را همسر سعد گردانید.(قد زوجه الله خیراًمن فتاتکم و هذامیراثة).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
