حكايت عارفانه ، عمل برای آخرت نه دنیا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
هنگامی که حضرت موسی(ع) برای نجات خود از شر فرعونیان، از مصر به سوی مدین هجرت کرد، در بیرون مدین دید، چوپانان برای گوسفندان خود از چاه، آب می‏کشند، و دو دختر در کنار ایستاده‏اند و منتظر خلوت شدن سر چاه هستند، تا آنگاه کنار چاه بیایند و برای گوسفندان خود، آب از چاه بکشند.
موسی(ع) به سوی آنها شتافت و آنها را کمک کرد، آنها دختران شعیب پیغمبر بودند، آن روز زودتر نزد پدر رفتند و جریان کمک مخلصانه جوان غریبی را به او خبر دادند.
شعیب(ع) یکی از دخترانش را نزد آن جوان غریب فرستاد تا او را دعوت به خانه‏اش کند.
آن دختر نزد موسی(ع) آمد و گفت: «پدرم شما را به خانه خود دعوت کرد تا پاداش زحمات شما را بپردازد».
موسی(ع) این دعوت را اجابت کرد و به خانه شعیب (ع) آمد.
هنگامی که موسی(ع) نزد شعیب (ع) آمد، شعیب کنار سفره شام نشسته بود و می‏خواست غذا بخورد، وقتی که چشمش به آن جوان غریب (موسی)افتاد گفت: «بنشین و از این غذا بخور» (تا آن هنگام، شعیب، موسی را نمی‏شناخت).
موسی(ع) گفت: اعوذ باللّه: «پناه می‏برم به خدا».
شعیب گفت: «چرا این جمله را گفتی، مگر گرسنه نیستی؟»
موسی گفت: چرا، گرسنه هستم، ولی ترس آن دارم که این غذا عوض کمکی که به دخترانت کردم، قرار داده شود، ولی ما از خاندانی هستیم که هیچ چیزی از عمل آخرت را به سراسر زمین که پر از طلا باشد، نمی‏فروشیم.
شعیب گفت: «ای جوان، نه به خدا سوگند، غرض من معاوضه دنیوی نیست، بلکه عادت و روش من و پدرانم این است که ما مقدم مهمان را گرامی می‏داریم و غذا به دیگران می‏دهیم».
آنگاه موسی(ع) کنار سفره نشست و از غذا خورد.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0