حكايت عارفانه ، غذای کرم در دل سنگ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
هنگامی که حضرت موسی(ع) از طرف خداوند، برای رفتن به سوی فرعون،و دعوت او به خداپرستی، مأمور گردید، موسی علیه السلام (که احساس خطر میکرد) به فکر خانواده و بچههای خود افتاد، و به خدا عرض کرد: «پروردگارا چه کسی از خانواده و بچههای من، سرپرستی میکند؟!»
خداوند به موسی(ع) فرمان داد: «عصای خود را بر سنگ بزن.»
موسی(ع) عصایش را بر سنگ زد، آن سنگ شکست، در درون آن، سنگ دیگری نمایان شد، با عصای خود یک ضربه دیگر بر آن سنگ زد، آن نیز شکسته شد و در درونش سنگ دیگری پیدا گردید، موسی(ع) ضربه دیگری با عصای خود بر سنگ سوم زد، و آن سنگ نیز شکسته شد، او در درون آن سنگ، کرمی را دید که چیزی به دهان گرفته و آن را میخورد.
پردههای حجاب از گوش موسی(ع) به کنار رفت و شنید آن کرم میگوید:
سبخان من یرانی و یسمع کلامی و یعرف مکانی و ید کرنی و لاینسانی.
:«پاک و منزه است آن خداوندی که مرا میبیند، و سخن مرا میشنود، و به جایگاه من آگاه است، و بیاد من هست، و مرا فراموش نمیکند.»
به این ترتیب، موسی(ع) دریافت، که خداوند عهدهدار رزق و روزی بندگان است، و با توکل بر او، کارها سامان مییابد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
