حكايت عارفانه ، قضای سی سال نماز

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شخصی اهل مسجد و نماز بود، نماز جماعتش ترک نمی‏شد، به قدری مقیّد بود که زودتر از دیگران به مسجد می‏آمد و در صف اوّل جماعت قرار می‏گرفت و آخرین نفری بود که از مسجد بیرون می‏رفت، روشن است که چنین انسانی، باید فردی خدا ترس و متدین و متعهد باشد، یکی از روزها اموری باعث شد که اندکی دیر به مسجد رسید، دید در صف اوّل جماعت جا نیست مجبور شد در صف آخر قرار بگیرد، ولی پیش خود خجالت می‏کشید و آثار شرمندگی از چهره‏اش پدیدار شد، با خود می‏گفت چرا در صف آخر قرار گرفتم...
ناگهان به خود آمد که این چه فکر باطلی است که بر من چیره شده است؟ اگر خلوص باشد که روح عبادت است، صف اول و آخر ندارد،به خود گفت: عجب!معلوم می‏شود سی سال نماز تو آلوده به ریا بوده، و گرنه نمی‏بایست صف آخر، شائبه‏ای در دل تو ایجاد کند.
این فکر، نوری در قلبش به وجود آورد، که باید چاره جوئی کرد، و تا دیر نشده، غول ریا را از کشور تن بیرون نمود، به سوی خدا پناه برد، و از شر شیطان به پناه الهی رفت، با صبر و حوصله، توبه حقیقی کرد و خود را اصلاح نمود، و تصمیم گرفت که تمام نمازهای سی ساله‏اش را قضا کند، زیرا دریافت که در صف اوّل بوده، و در آنها شائبه ریا وجود داشته، آری از خواب غفلت بیدار گشت و با همّتی قوی روح و روان خود را با آب توبه حقیقی شستشو داد و نمازهای سی ساله‏اش را قضا نمود.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0