حكايت عارفانه ، قطع سخرانی عبدالله زبیر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
زبیر بن عوام پسر عمه رسولخدا (ص) بود زیرا مادرش صفیه دختر عبدالمطّلب، عمه پیامبر (ص) بود، و از طرفی زبیر برادرزاده خدیجه (س) بود زیرا «عوام» برادر خدیجه بود .
زبیر بیست فرزند داشت، معرفترین و بزرگترین آنها عبدالله بن زبیر بود که در سال 64 هجری در مکه ادعای خلافت کرد. سرانجام در سال 73 هجری در مکه توسط سپاه عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) محاصره شد و به هلاکت رسید، او گر چه با بنی امیه دشمنی میکرد، تا آنجا که امام علی (ع) او را «مشئوم» (بد سرشت) خواند و فرمود: مازال الزبیر رجلامنا اهل البیت حتی نشأابنه المشمئوم، عبدالله .
«زبیر همواره مردی از ما اهلبیت (ع) بود تا آن هنگام که پسر ناشایستهاش عبدالله، بزرگ شد.»
روزی عبدالله بن زبیر سخنرانی میکرد، در ضمن سخنرانی از امام علی (ع) بد گوئی نمود، این خبر به محمد حنیفه یکی از پسران امام علی (ع) رسید، بر خاست و به مجلس سخنرانی او آمد و دید عبدالله روی کرسی خطابه ایستاده و گرم سخن است.
محمدبن حنیفه با فریادهای خود، سخنرانی او را بهم زد و خطاب به مردم گفت:
شاهت الوجوه اینتقص علی و انتم حضوراً...
:«زشت باد رویهاآیا در این مجلس از علی (ع) بد گوئی میشود و شما حضوردارید و اعتراض نمیکنید؟»
علی (ع) دست خدا و صاعقهای از فرمان خدا برای سرکوب کافران و منکران بود، او آبها را به خاطر کفرشان کشت، دشمنان با او دشمنی کردند و حسادت ورزیدند و هنوز پسر عمویش رسول خدا(ص) زنده بود، بر ضد او توطئه میکردند، هنگامی که رسول خدا (ص) رحلت کرد، کینههای دشمنان آشکار گردید، بعضی حقش را غضب کردند و بعضی تصمیم قتل او را گرفتند، و بعضی او ناروا گفتند و نسبت ناروا به او دادند...سوگند به خدا جز کافری که ناسزاگوئی به رسول خدا (ص) را دوست میدارد، به علی (ع) ناسزا نمیگوید، آنانکه زمان پیامبر (ص) بودهاند اکنون زندهاند و میدانند که پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود:
لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الامنافق .
:«تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق دشمن ندارد.»
وسیعلم الذین ظلمواای منقلب ینقلبون .
:«و بزودی آنانکه ستم کردند میدانند که بازگشتشان به کجاست؟»
(شعراء227)
عبداللهبن زبیر که سخنش قطع شده بود، در اینجا بار دیگر به ادامه سخن پرداخت و گفت: در چنین مواردی پسران فاطمهها باید سخن بگویند، و دفاع آنها مقبول است ولی محمد حنفیه که از فرزندان فاطمهها نیست چه میگوید؟
محمد حنیفه فریاد زد و گفت: ای پسر ام رومان!، چرا من حق سخن ندارم، آیا از نسل فاطمهها جز یک فاطمه ( حضرت زهراعلیهاسلام) نیستم، و افتخار نام حضرت فاطمه زهرا(س) نصیب من نیز هست زیرا او مادر دو برادرم حسن و حسین (ع) میباشد، اما سایر فاطمهها، بدان که من نواده فاطمه دختر عمران بن عائدبن مخزوم، جدّه رسولخدا (ص) هستم، من پسر فاطمه بنت اسد، سر پرست رسولخدا(ص) و قائم مقام مادر رسولخدا(ص) هستم، سوگند به خدا اگر حضرت خدیجه دختر خویلد نبود، من از بنی اسد بن عبدالعزی (که اجداد پدری تو هستند)، کسی را باقی نمیگذاشتم مگر اینکه استخوانش را خورد میکردم.
سپس محمد حنیفه برخاست و به عنوان اعتراض مجلس سخنرانی عبدللّه ابن زبیر را ترک کرد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
