حكايت عارفانه ، کلاه شرعی
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عرب بادیه نشینی، شترش گم شده بود، سوگند خورد که وقتی آن را پیدا کرد، فقط به یک درهم بفروشد،سرانجام پس از جستجو، شترش پیدا شد، از سوگند خود پشیمان گشت و با خود گفت: چنین شتر را به یک درهم بفروشم؟! آیا حیف نیست؟»
از طرفی میخواست از مسؤلیت سوگندش، آزاد شود، فکرش به اینجا رسید که گربهای را به گردن شتر خود آویزان کند، و آن را با گربه بفروشد، این کار را کرد و فریاد میزد:«چه کسی شتری را میخرد به یک درهم، و گربهای را به صد درهم؟، ولی این دو را با هم میفروشم.»
به این ترتیب خواست کلاه شرعی کند، و هم شترش به قیمت خوب، فروخته شود و هم بر خلاف سوگندش رفتار نکرده باشد.
شخصی به او رسید و گفت: «چه ارزان بودی ای شتر، اگر این گردنبد را بر گردن نداشتی؟!»
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
