حكايت عارفانه ، گفتگوی امام حسن با دوست خود
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
امام حسن مجتبی دوستی شوخ طبع داشت، او پس از مدتی غیبت، روزی به محضر امام حسن (ع) آمد، حضرت به او فرمود: حالت چطور است؟
دوست: ای پسر رسولخدا، روزگار خود را میگذرانم بر خلاف آنچه خودم میخواهم و بر خلاف آنچه خدا میخواهد و بر خلاف آنچه شیطان میخواهد
امام حسن (ع) خندید و به او فرمود: سخن خود را توضیح بده.
دوست: سخنم بر این اساس است که:
خدا میخواهد از او اطاعت کنم و هرگز مصیبت نکنم، و من چنین نیستم، شیطان میخواهد معصیت کنم و هرگز از او اطاعت نکنم، و من چنین نیستم (گاهی اطاعت خدا میکنم و گاهی نمیکنم).
و من خودم دوست دارم که هرگز نمیرم، ولی چنین نیست (چرا که سرانجام میمیرم).
در این هنگام یکی از حاضران بر خاست و به امام حسن (ع) عرض کرد: «ای پسر رسولخدا! چرا ما مرگ را نمیپسندیم، و آن برای ما ناخوش آیند است؟»
امام حسن (ع) فرمود: زیرا شما آخرت خود را ویران کردهاید و دنیای خود را آباد نمودهاید، از این رو برای شما گوارا نیست که از آبادی به ویرانی سفر کنید.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
