حكايت عارفانه ، لطف خفیّ خدا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در میان بنی اسرائیل، خانوادهای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند، (و زندگی آنها به دامداری و با کمال سادگی و صحرانشینی میگذشت) آنها (علاوه بر چند گوسفند) یک خروس و یک الاغ و یک سگ داشتند، خروس آنها را برای نماز بیدار میکرد، و با الاغ، وسائل زندگی خود را حمل میکردند و به وسیله آن برای خود از راه دور آب میآوردند، و سگ نیز در آن بیابان، بخصوص در شب، نگهبان آنها از درّندگان بود.
اتفاقاً روباهی آمد و خروس آنها را خورد، افراد آن خانواده، محزون و ناراحت شدند، ولی مرد آنها که شخص صالحی بود میگفت: خیر است ان شاء اللّه.
پس از چند روزی، سگ آنها مرد، باز آنها ناراحت شدند، ولی مرد خانواده گفت: خیر است ان شاء اللّه، طولی نکشید که گرگی به الاغ آنها حمله کرد و آن را درید و از بین برد، باز مرد آن خانواده گفت: خیر است ان شاء اللّه.
در همین ایام، روزی صبح از خواب بیدار شدند، دیدند همه چادرنشینهای اطراف مورد دستبرد و غارت دشمن واقع شده و همه اموال آنها به غارت رفته و خود آنها نیز به عنوان برده به اسارت دشمن در آمدهاند، و در آن بیابان تنها آنها سالم باقی ماندهاند.
مرد صالح گفت: راز اینکه ما باقی ماندهایم این بوده که چادرنشینهای دیگر دارای سگ و خروس و الاغ بودهاند، و به خاطر سر و صدای آنها شناخته شدهاند و به اسارت دشمن در آمدهاند.
ولی ما چون سگ و خروس و الاغ نداشتیم، شناخته نشدهایم، پس خیر ما در هلاکت سگ و خروس و الاغمان بوده است که سالم ماندهایم.
این بود نتیجه گفتار مخلصانه مرد خانواده که همواره برای شکرگزاری خدا، در برابر حوادث میگفت: خیر است ان شاء اللّه، آری لطف خفی خداوند شامل حال چنین افراد خواهد شد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
