حكايت عارفانه ، موعظه خفتهای در زیر درخت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
جریربن عبدالله میگوید به مدائن رفتم هوا گرم بود، از کنار درختان عبور میکردم، ناگاه دیدم شخصی زیر درختی خوابیده و پوست گوسفندی را روی شاخه درخت افکنده تا برای او سایه بسازد، ولی تابش خورشید از آن پوست رد شده و بر روی آن شخص خوابیده افتاده است، به جلو رفتم و آن پوست را در جائی از شاخه افکندم تا برای او سایهای پدید آید.
در این میان ناگهان آن شخص بیدار شد، نگاه کردم دیدم سلمان است، مرا شناخت و گفت: ای جریر! در دنیا تواضع کن، زیرا کسی که در دنیا فروتنی کند، خداوند مقام او را در قیامت، بالا میبرد، سپس از من سؤالی کرد و فرمود: آیا میدانی تاریکی آتش دوزخ، مجازات و نتیجه چه کاری است؟
فرمود: فانّه ظلم الناس: «این تاریکی (باطن و نتیجه) ظلم مردم به یکدیگر است.»
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
