حكايت عارفانه ، نتیجه ترحم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
یکی از صالحان روزگار رفیقی داشت از دنیا رفت، پس از مدتی او را در خواب دید، پرسید: خداوند با تو چه کرد؟
رفیق گفت: مرا در محضر الهی نگه داشتند و بشارت آمرزش به من دادند، به من از جانب خدا خطاب رسید: آیا دانستی که برای جه تو را آمرزیدم؟
گفتم: به خاطر اعمال نیکم، خطاب رسید نه.
گفتم: به خاطر اخلاصم در بندگی؛ خطاب رسید نه.
گفتم: به خاطر فلان عمل و فلان عمل، خطاب رسید: نه، به هیچیک از اینها تو را نیامرزیدم.
گفتم: پس به چه سبب مرا آمرزیدید، خطاب رسید آیا به خاطر داری در کوچههای بغداد میگذشتی گربه کوچکی را دیدی که سرما او را عاجز کرده بود و او به سایه دیوار پناه میبرد، پس او را گرفتی و در میان پوستین خود که در تن داشتنی جای دادی و او را از سرما نگهداری نمودی؟
گفتم: آری، فرمود: چون به آن گربه ترحم نمودی ما هم بر تو ترحم کردیم.
«19»
شهادت قهرمانانه نامهرسان امام حسین (ع)
کاروان امام حسین (ع) از مکه به سوی عراق حرکت کردند، هنگامی که به سرزمین «حاجز» رسیدند، نامه حضرت مسلم (ع) به امام حسین (ع) رسید که در آن نوشته شده بود، مردم استقبال خوب از ما کردند و همه منتظر قدوّم شما هستند...
امام حسین (ع) نامهای برای جمعی از شیعیان کوفه نوشت، و آن نامه را به «قیس بن مسهّر صیداوی» داد، تا آن را به کوفه برده و به سران شیعه برساند، در آن نامه چنین آمده بود:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم: از جانب حسین (ع) به برادران با ایما، سلام بر شما، خداوند یکتا را سپاس میگویم، اما بعد: نامه مسلم بن عقیل به من رسید که بیانگر نیکی رأی شما و اجتماع و انسجام شما برای یاری ما و مطالبه حق ما بود، از درگاه خداوند میخواهم که کار ما را به نیک سامان بخشد و بزرگترین پاداش را به شما عنایت فرماید، من روز سه شنبه هشتم ذیحجه از مکه بیرون آمدم، هنگامی که نامهرسان من (قیس) نزد شما آمد، منسجم گردید و آماده شوید، که به خواست خدا در همین ایّام به سوی شما خواهم آمد، سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد».
قیس به سوی کوفه حرکت کرد تا به قادسیه رسید، در آنجا توسط مأمورین تحت فرماندهی حصین بن نمیر، دستگیر شد، او را نزد ابن زیاد آوردند، او در مسیر راه نامه امام حسین (ع) را درآورد و پارهپاره کرد، هنگامی که او را در برابر ابن زیاد آوردند، بین او و بین ابن زیاد چنین گفتگو شد:
ابن زیاد: تو کیستی؟
قیس: مردی از شیعیان امیرمؤمنان علی (ع) هستم.
ابن زیاد: چرا آن نامه را پارهپاره کردی؟
قیس: تا به آنچه در آن نوشته شده بود، آگاه نگردی.
ابن زیاد: نامه از طرف چه کسی و برای چه کسی بود؟
قیس: نامه از طرف امام حسین (ع) به جمعی از مردم کوبه بود.
ابن زیاد: نام آن جمع چیست؟
قیس: نام آنها را نمیدانم.
ابن زیاد خشمگین شد و به قیس گفت: بالای این بلندی برو، و به کذّاب پسر کذّاب حسین بن علی (ع) ناسزا بگو.
قیس بالای بلندی (در دارالاماره) رفت و پس از حمد و ثنا گفت: «ای مردم! این حسین بن علی (ع) پسر فاطمه (س) بهترین خلق خدا است، و من فرستاده او به سوی شما هستم، در منزلگاه حاجز از او جدا شدهام، دعوت امام را اجابت کنید»، سپس ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد و برای علی (ع) طلب آمرزش نمود.
ابن زیاد دستور داد، قیس را بالای قصر دارالاماره بردند و از همانجا به زمین افکندند و به این ترتیب به شهادت رسید.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
