حكايت عارفانه ، نتیجه ناخشنودی و خشنودی مادر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در بنی اسرائیل عابدی بنام «جریح» بود که همواره در صومعهای مشغول عبادت بود، روزی مادرش نزد او آمد و او را صدا زد، ولی او مشغول نماز بود به صدای مادر اعتنا نکرد.
مادر به خانه خود بازگشت، بار دیگر پس از ساعاتی به صومعه آمد و جریح را صدا زد، باز جریح به دعوت مادر اعتنا نکرد، برای بار سوّم باز مادر نزد او آمد و او را صدا زد، او بر اثر سرگرم بودن به عبادت، به دعوت مادرش توجه نکرد.
دل مادر شکست و عرض کرد: «خدایا پسرم را رسوا کن».
فردای همان روز، زن بد کارهای که حامله بود کنار صومعه آن عابد آمد و همانجا زائید و سپس بچهاش را نزد او گذاشت و ادعا کرد که بچه فرزند عابد است که از راه نامشروع با من جمع شده، و بچه مربوط به او است.
این موضوع شایع شد که عابد زنا کرده است، شاه آن عصر فرمان اعدام عابد را صادر کرد، در این هنگام که مردم برای اعدام عابد جمع شده بودند، مادرش آمد و او را آن گونه رسوا یافت، از شدت ناراحتی به صورت خود زد و گریه کرد، جریح به مادر رو کرد و گفت: «مادرم! ساکت باش، نفرین تو مرا به اینجا کشانده است و گرنه من بیگناه هستم».
حاضران به عابد گفتند: «ما از تو نمیپذیریم مگر اینکه ثابت کنی نسبتی که به تو میدهند دروغ است».
عابد (که در این هنگام مادرش را از خود خشنود کرده بود) گفت: همان کودکی را که به من نسبت میدهند به اینجا بیاورید.
آن کودک را آوردند، عابد او را به دست گرفت و گفت: من ابوک: «پدرت کیست؟»
کودک با زبان گویا گفت: پدرم فلان چوپان است.
به این ترتیب خداوند آبروی از دست رفته عابد را به جای خود باز گردانید، و دروغ مدّعیان فاش شد، فخلف جریح الاّ یفارق امّة یخدمها: «جریح سوگند یاد کرد که هیچگاه از مادر جدا نگردد، و همواره او را خدمت کند».
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
