حكايت عارفانه ، نصیحت امام صادق به غلام‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام صادق(ع) به غلامی داشت که هر گاه امام به مسجد می‏رفت، همراه امام بود و استر امام را نگه می‏داشت تا امام از مسجد بیرون آید، به این ترتیب سعادت ملازمت با امام صادق(ع) نصیب او شده بود.
اتفاقاً در آن ایام، جمعی از شیعیان خراسانی برای زیارت به مدینه آمده بودند، یکی از آنها نزد آن غلام آمد و گفت: من اموال بسیار دارم، حاضرم بجای تو غلامی امام کنم و تو صاحب همه آن اموال گردی، نزد امام برو از او خواهش کن تا غلامی مرا بپذیرد، و سپس به خراسان برو و همه آن اموال مرا برای خود ضبط کن.
غلام به حضور امام صادق(ع) آمد و عرض کرد:
فدایت شوم، می‏دانی که خدمتکار مخلص هستم و سالها است بر این خدمت می‏گذرد، حال اگر خداوند خیر و برکتی به من برساند، آیا شما از آن جلوگیری می‏کنید؟
امام فرمود: اگر آن خیر نزد من باشد به تو می‏دهم، و اگر دیگری به تو رسانید هرگز از آن جلوگیری نخواهم کرد.
غلام قصه خود را با ثروتمند خراسانی بیان کرد.
امام فرمود: مانعی ندارد اگر تو بی میل شده‏ای، ولی او خدمت را پذیرفته است، او را بجای تو پذیرفتم و تو را آزاد نمودم. آن غلام برای خداحافظی نزد امام آمد و خداحافظی نمود، و حرکت کرد که برود، چند قدم که برداشت، امام (ع) او را طلبید و به او فرمود: «به خاطر طول خدمتی که نزد ما داشتی، می‏خواهم که یک نصیحت به تو بکنم، آنگاه مختار هستی، آن نصیحت این است که وقتی روز قیامت شود، رسولخدا(ص) به نور خدا چسبیده، و علی(ع) به رسولخدا(ص) چسبیده و ما امامان به امیرمؤمنان علی(ع) چسبیده‏ایم، و شیعیان ما به ما آویخته‏اند، آنگاه هر جا ما وارد گردیم آنها نیز وارد گردند.» غلام تا این نصیحت را شنید، پشیمان شد و گفت: من در خدمت خود باقی می‏مانم، و آخرت را به دنیا نمی‏فروشم، سپس نزد آن مرد خراسانی آمد، مرد خراسانی از قیافه غلام دریافت که پشیمان شده، به او گفت: این گونه که چهره‏ات نشان می‏دهد، آمادگی جابجائی نداری.
غلام، نصیحت امام را نقل کرد و گفت: این نصیحت مرا منقلب کرد و از تصمیم خود برگشتم، آنگاه غلام، مرد خراسانی را نزد امام صادق(ع) برد، امام از محبت مرد خراسانی تقدیر کرد، و مقام ولاء و دوستی او را پذیرفت، سپس دستور داد هزار دینار به غلام دادند.
محدّث قمی مرحوم حاج شیخ عباس(ره) پس از نقل این جریان، خطاب به امام صادق(ع) عرض می‏کند:
«ای آقای من!، من تا خود را شناخته‏ام، خود را بر در خانه شما دیده‏ام، امید آن است که در این آخر عمر از من نگهداری فرمائید، و از این در خانه مرا دور نفرمائید و من به لسان ذلت و افتقار پیوسته عرضه می‏دارم:
عن حماکم کیف انصرف و هواکم لی به شرف‏
سیدی لا عشت یوم اری فی سوی ابوابکم اقف
:«چگونه از لطف و حمایت شما برگردم، با اینکه علاقه ممن به شما مایه شرف و افتخار من است، ای آقای من، برای آن روز زنده نباشم که در کنار در خانه غیر شما باشم.»







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0