حكايت عارفانه ، نمونهای از علم علی
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عصر خلافت ابوبکر بود تاجری میخواست از مدینه به مسافرت طولانی برود، هزار دینار به عنوان امانت به ابوبکر سپرد، سفر او طول کشید و وقتی به مدینه بازگشت دریافت که ابوبکر از دنیا رفته است، نزد خلیف دوم رفت و جریان خود را گفت، او اظهار بی اطلاعی کرد، نزد عایشه دختر ابوبکر رفت، او نیز اظهار بی اطلاعی کرد، تاجر با سلمان آشنائی داشت نزد او رفت و پریشانی خود را در مورد هزار دینار بیان کرد، سلمان او را به حضور امام علی(ع) برد و جریان را گفت.
امام علی(ع) به مسجد آمد و فرمود: امانت تاجر در فلان مکان است، که ابوبکر آن را در آنجا پنهان نموده است، به دستور آن حضرت، آن مکان را شکافتند و هزار دینار را که در آنجا بود بیرون آوردند.
عمر به علی(ع) گفت: لابد ابوبکر این راز را به تو گفته بود، امام فرمودند: نه، نگفته بود، و اگر بنای گفتن بود به تو که راز محرم او هستی میگفت، نه به من.
عمر گفت: پس تو از کجا دانستی؟
امام علی(ع) فرمود: «خداوند بر زمین فرمان داده تا هر حادثهای را که بر روی آن پدید میآید، به من خبر دهد.»
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
