حكايت عارفانه ، نوازش کودک شیرخوار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عصر پیامبر(ص) بود، ظهر فرا رسید، مؤذن در مسجد النبی مدینه اذان ظهر را گفت و مردم را به شرکت در نماز جماعت با پیامبر(ص) عوت نمود، پیامبر(ص) به مسجد آمد و مسلمین ازدحام کردند و صفوف نماز تشکیل شد، و نماز جماعت شروع گردید، در وسطهای نماز ناگاه دیدند رسولخدا(ص) میخواهد با شتاب و عجله نماز را تمام کند.
«خدایا چه شده؟ مگر بیماری شدیدی بر پیامبر(ص) عارض گردیده؟ او که همواره به وقار و آرامش در نماز سفارش میکرد، اکنون چرا مستحبات نماز را رعایت نمیکند، آنهمه عجله برای چه؟ چرا؟ یعنی چه؟»
چند لحضه نگذشت که نماز تمام شد، مردم نزد آنحضرت جهیدند، احوال پرسیدند، میگفتند: ای رسولخدا! آیا پیش آمدی شده؟ حادثه بدی رخ داده؟ چرا نماز را این گونه با شتاب و سرعت به پایان رساندی؟
پاسخ همه این چراها، فقط این جمله بود که پیامبر (ص) به آنها فرمود: اما سمعتم صراخ الصبی:«آیا شما صدای گریه و جیغ کودک شیرخوار را نشنیدید؟»
معلوم شد، کودک شیر خواری در نزدیکی آنجا گریه میکند و کسی نیست که او را آرام نماید، پیامبر(ص) نماز را با شتاب تمام کرد، تا کودک را آرامش و نوازش دهد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
