حكايت عارفانه ، هدهد و سلیمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در زمان حضرت سلیمان (ع) آنحضرت رهبر و زمامدار مردم بود و مقرّ حکومتش بیت المقدس و شام بود، و خداوند اختیارات و امکانات بسیار در اختیار او قرار داده بود، تا آنجا که رعد و برق و باد و جن و انس و همه پرندگان و چرندگان و حیوانات دیگر تحت فرمان او زبان همه آنها را می‏دانست.
هدف حضرت سلیمان (ع) این بود که همه انسانها را به سوی خدا و توحید برنامه‏های الهی دعوت کند و از هر گونه انحراف و گناه باز دارد، و همه امکانات را در خدمت جذب مردم به سوی خدا قرار دهد.
در همین عصر در سرزمین یمن بانوئی به نام «بلقیس» بر ملت خود حکومت می‏کرد و دارای تشکیلات عظیم سلطنتی بود، ولی بقلیس و ملش بجای خدا، خورشیدپرست و بت‏پرست بودند و از برنامه‏های الهی به دور بوده و راه انحراف و فساد را می‏پیمودند، بنابر این لازم بود که حضرت سلیمان (ع) با رهبریها و رهنمودهای خردمندانه خود آنها را از بیراهه‏ها و کجرویها به سوی توحید دعوت کند، مالاریای بت‏پرستی را که مسری نیز بود، ریشه کن نماید.
روزی حضرت سلیمان بر تخت حکومت نشسته بود، همه پرندگان که خداوند آنها را تحت تسخیر سلیمان قرار داده بود با نظمی مخصوص در فضای بالای سر سلیمان کنار هم صف کشید بودند و پر در میان پر نهاده و برای تخت سلیمان سایه تشکیل داده بودند تا تابش مستقیم خورشید، سلیمان را نیازارد، در میان پرندگان هدهد (شانه به سر) غایب بود، و به اندازه جای او فضا خالی بود و همین جای خالی او باعث شده بود که خورشید از آنجا به نزدیک تخت سلیمان بتابد.
سلیمان دید روزنه‏ای از خورشید به کنار تخت تابیده، سرش را بلند کرد و به پرندگان نگریست، و دریافت هدهد غایب است و پرسید: «چرا هدهد را نمی‏بینم یا اینکه او از غایبان است و بخاطر عدم حضورش او را مجازات شدید یا ذبح می‏کنم مگر اینکه دلیل روشنی برای عدم حضورش بیاورد».
چندان طول نکشید که هدهد آمد، و عذر عدم حضور خود را به حضرت سلیمان چنین گزارش داد:
«من از سرزمین سبا، یک خبر قطعی آورده‏ام، من زنی را دیدم که بر مردم (یمن) حکومت می‏کند، و همه چیز مخصوصاً تخت عظیمی را در اختیار دارد، ولی من دیدم آن زن و ملتش خورشید را می‏پرستند و برای غیر خدا سجده می‏نمایند، و شیطان اعمال آنها را در نظرشان زینت داده و از راه راست باز داشته است و آنها هدایت نخواهند شد، چرا که آنها خدا را پرستش نمی‏کنند؟... خداوندی که معبودی جز او نیست و پروردگار و صاحب عرش عظیم است».
حضرت سلیمان عذر غیبت هدهد را پذیرفت، و فوراً در مورد نجات ملکه سبا و ملتش احساس مسئولیت نمود و نامه‏ای برای ملکه سبا (بلقیس) فرستاد و او را دعوت به توحید کرد، نامه کوتاه بود اما بسیار پر معنا و در آن نامه چنین آمده بود: «بنام خداوند بخشنده مهربان، توصیه من این است که برتری جوئی نسبت به من نکنید و به سوی من بیائید و تسلیم حق گردید». سلیمان (ع) نامه را به هدهد داد و فرمود: ما تحقیق می‏کنیم ببینیم تو راست گفتی یا دروغ؟ این نامه را ببر و بر کنار تخت ملکه سباء بیفکن، سپس برگرد تا ببینم آنها در برابر دعوت ما چه می‏کنند؟!
هدهد نامه را با خود برداشت و از شام به سوی یمن ره سپرد، از همان بالا را کنار تخت بلقیس آن نامه برداشت و خواند و دریافت که نامه بسیار مهمّی است و از طرف شخص بزرگی فرستاده شده است، تصمیم گرفت با رجال کشورش در این باره به مشورت بپردازد.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0