حكايت عارفانه ، یک معجزه از رسول خدا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
یک نفر اعرابی(یعنی عرب بادیه نشین و عشایر)در صحرا آهوئی را صید کرده و طنابی به گردنش بسته بود و آن را به سوی شهر مدینه میآورد.
پیامبر اسلام(ص) در بیرون مدینه عبور میکرد،ناگاه صدائی شنید که میگوید:«ای رسول خدا»، رسولخدا (ص) به اطراف نگاه کرد و صاحب صدا را ندید، بار دوّم همان صدا را شنید،باز به اطراف نگاه کرد،ناگاه آهوئی را دید که یک فرد اعرابی آن را با خود میبرد، معلوم شد آن صدا از آن آهو بود.
پیامبر (ص) نزد آهو رفت و فرمود: چه حاجت داری؟
آهو گفت:من در کنار این کوه دو بچه شیرخوار دارم، تو واسطه آزادی من باش، تا بروم آنها را شیر بدهم و باز گردم.
رسولخدا (ص) فرمود:آیا حتماً باز میگردی؟
آهو گفت:«خداوند مرا به عذاب ربا خواران عذاب کند اگر باز نگردم».
پیامبر (ص) در مورد آزادی آهو، با اعرابی صحبت کرد،اعرابی راضی شد، پیامبر (ص) آهو را آزاد کرد، آهو رفت و پس از ساعتی باز گشت.
همین حادثه باعث شد که اعرابی از خواب غفلت بیدار گردید، و به رسولخدا (ص) عرض کرد:هر خواستهای بخواهی میپذیرم.
پیامبر (ص) فرمود:این آهو را آزاد کن.
اعرابی آن آهو را آزاد ساخت، آهو آزاد شد و به سوی صحرا میدوید و میگفت:«گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست، و تو (ای محمّد)رسول خدا (ص) هستی».
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
