حكايت عارفانه ، آرزوی دو طاغوت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در اینجا به آرزوی دو طاغوت جبار و ستمگر، هنگام مرگ، توجه کنید:
1- معاویه هنگام مرگ، به حاضران گفت: «مرا بنشانید، وقتی که به کمک حاضران نشست، به خود گفت: «ای معاویه اکنون که دم مرگ است به یاد پروردگارت افتاده‏ای؟، آیا سزاوار نبود که هنگام جوانی که دارای نیرو و نشاط بودی، در اندیشه چنین روزی باشی؟»
و در آخرین خطبه‏اش گفت: «ای مردم من زراعتی هستم که لحظه درو آن فرا رسیده، من بر شما ریاست کردم، و به من احدی رئیس شما نمی‏شود جز اینکه بدتر از من است، چنانکه رؤسای قبل از من بهتر از من بودند، ای کاش من مردی از قریش بودم و کاری به امور حکومت بر مردم نداشتم».
2- عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه جنایتکار اموی) هنگام مرگ، نگاهش به مرد لباس شوئی (که در یکی از نواحی دمشق، لباس و فرش مردم را می‏شست) افتاد و گفت: «سوگند به خدا کاش من شوینده لباس مردم بودم و از این راه امرار معاش روزمره می‏نمودم ولی زمام امور حکومت مردم را از روی غضب بدست نمی‏گرفتم».
این خبر به ابوحازم (لباس شوی معروف) رسید، گفت: «خدای را سپاس می‏گویم که آنان (طاغوتیان) را آن گونه کرد که هنگام مرگ آرزوی شغل ما را داشتند».
شخصی در هنگام مرگ عبدالمطلب، به او گفت: حالت چطور است؟ در پاسخ گفت: حالم آن گونه است که خداوند ( در سوره انعام آیه 94) می‏فرماید: و لقد جئتمونا فرادی کما خلقنا کم اول مرة وترکتم ما خولنا کم وراء ظهورکم...: «همه شما به صورت تنها به سوی ما بازگشت نمودید، همانگونه که روز اول شما را (تنها) آفریدیم، و آنچه را به شما بخشیده بودیم، پشت سر گذاشتید و شفیعانی را که شریک در شفاعت خویش می‏پنداشتید با شما نمی‏بینم، پیوندهای شما بریده شد و تمام آنچه را تکیه‏گاه خود تصور می‏کردید از شما دور و گم شدند».
آری طاغوتیان و هر کس که مغرور به این دنیا است باید از خواب غفلت بیدار شود، و بداند که روزی شتر مرگ در خانه او نیز خواهد نشست.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0