حكايت عارفانه ، اسیر قهرمان و طاغوتچه خونخوار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عبیدالله بن زیاد را همه میشناسید که دژخیم خون آشام یزید، در کوفه بود و ماجرای کربلای خونین به دستور مستقیم او به وجود آمد، او از بیرحمترین افراد تاریخ است.
هنگامی که حضرت مسلم علیهالسّلام نماینده امام حسین علیهالسّلام در یک جنگ نابرابر، در کوفه قهرمانانه جنگید تا سرانجام در حالی که سخت مجروح شده بود، توسط دژخیمان ابن زیاد اسیر شد، او را به فرمان ابن زیاد به فرمانداری نزد ابن زیاد آوردند، اینک حماسه این اسیر قهرمان را بنگرید: مسلم علیهالسّلام هنگام ورود به مجلس ابن زیاد، سلام نکرد.
یکی از نگهبانان به او گفت: «به فرماندار سلام کن».
مسلم - ساکت باش وای بر تو، سوگند به خدا که او فرماندار من نیست.
ابنزیاد - اشکالی ندارد خواه سلام کنی و خواه سلام نکنی، کشته خواهی شد.
مسلم - اگر تو مرا بکشی، تازهگی ندارد، بدتر از تو، بهتر از مرا کشته است، از این گذشته تو در شکنجه و زجرکشی و رذالت و پستی از همگان پیشی گرفتهای.
ابنزیاد - ای مخالف سرکش، تو بر پیشوایت (یزید) خروج کردهای وصف وحدت مسلمانان را در هم شکستی، و فتنه و آشوب برانگیختی.
مسلم - ای پسر زیاد، صف وحدت مسلمین را، معاویه و پسرش یزید درهم شکست، و فتنه و آشوب را تو و پدرت «زیاد» برپا کردید (آیا مرا تهدید به مرگ میکنی؟) من امیدوارم که خداوند مقام شهادت را به دست بدترین افراد خلق به من عنایت فرماید.
ابنزیاد - تو در آرزوی چیزی (رهبری) بودی که به آن نرسیدی و خداوند آن را به اهلش سپرد.
مسلم - ای فرزند مرجانه، چه کسی شایستگی آن را دارد.
ابنزیاد - یزید بن معاویه.
مسلم - سپاس خداوندی را که خودش بین ما و شما حکم فرماید.
ابنزیاد - تو گمان کردهای که تو را در این امور (رهبری) بهرهای است؟!
مسلم - سوگند به خدا نه اینکه گمان دارم بلکه یقین دارم.
ابنزیاد - بگو بدانم چرا به این شهر آمدی و محیط آرام کوفه را بهم زدی و آشوب و جنگ و خونریزی بپا کردی؟
مسلم - منظور من از آمدن به اینجا، این امور نبود، و باعث این امور شما بودید، چرا که منکرات و زشتیها را رواج دادید و نیکیها را دفن نموده و از بین بردید، و بدون رضای مردم بر آنان حکومت کردید، و امور ضد دستورات الهی را بر آنها تحمیل نمودید و رفتارتان همچون رفتار کسری و قیصر (شاهان ایران و روم) بود، فاتیناهم لنأ مرفیهم بالمعروف و نهی عن المنکر و ندعوهم الی حکم الکتاب والسنة و کنّا اهل ذلک: «ما به میان این مردم آمدیم تا آنها را امر به معروف و نهی از منکر کرده و به سوی فرمان قرآن و سنّت دعوت کنیم، که شایسته این کار میباشیم».
ابنزیاد در برابر گفتار استوار و خللناپذیر این اسیر قهرمان، حضرت مسلم (ع) دیگر یارای سخنپراکنی نداشت، ناچار به فحاشی و ناسزاگوئی پرداخت و به ساحت مقدس علی (ع) و حسن و حسین (ع) جسارت کرد.
اما حضرت مسلم (ع) فریاد زد: «این تو و پدر تواند که به این ناسزاها سزاوارند نه ما و علی (ع) و فرزندانش، ای دشمن خدا هر کار میکنی بکن».
ابنزیاد که در آتش خشم و کینه، شعلهور شده بود، به یکی از دژخیمانش بنام «بکر بن حمران»، دستور داد، حضرت مسلم (ع) را به بالای قصر ببرد و گردنش را بزند، او نیز همین فرمان را اجرا کرد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
