حكايت عارفانه ، بانوی قهرمان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در جنگ تحمیلی ایران و عراق، یکی از رزمندگان جان برکف و رشید اسلام، در میدان نبرد با صدامیان کافر، آنچنان مجروح گردید که دو پای خود را از دست داد، او مدت طولانی در بیمارستان بستری بود، کم کم پدر و مادرش مطلع شدند، به بیمارستان برای عیادت او آمدند، آن رزمنده، همسر نیز داشت، ولی هنوز جریان را به او اطلاع نداده بودند، او و پدر و مادرش، فکر میکردند که شاید همسر از موضوع قطع پاهای شوهرش آگاه شود، و ناراحت گردد و بنای ناسازگاری بگذارد.
مدتها گذشت سرانجام به همسر آن رزمنده جانباز خبر دادند که شوهرت در جبهه مجروح شده و در فلان بیمارستان است.
این بانو همراه بعضی از بستگان برای عیادت، به بیمارستان روانه شده، وقتی که در کنار تخت، با شوهرش احوالپرسی کرد، شوهر رزمندهاش پس از گفتاری ملافه را کنار زد و گفت: «دو پایم قطع شده است، حالا شما نظرتان هر چه هست آزادی؟».
همسر آن رزمنده، نه تنها از این پیش آمد احساس حقارت نکرد، بلکه با کمال سربلندی، قهرمانانه گفت: «عزیزم! هیچ اشکال ندارد، در راه خدا بوده است، تا امروز تو کار کردی و ما خوردیم، و از امروز به بعد من کار میکنم و با هم میخوریم، هیچ ناراحت مباش».
هزاران درود بر این بانوی رشید و با شهامت، و هزاران رحمت بر آن شیر مادری که چنین فرزندی پروراند، و بر آن مکتبی که چنین شاگردی به جامعه تحویل داد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
