حكايت عارفانه ، بیاد ابوطالب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یک سال مردم مدینه به خشک سالی شدیدی افتادند، بیشتر سرمایه زندگی آنها همان کشاورزی بود، و با نیامدن باران، خطر جدّی قحطی آنها را تهدید می کرد، به حضور پیامبر (ص) آمده و تقاضای دعای استسقاء کردند، و آنحضرت از درگاه خدا، طلب باران کرد، طولی نکشید ابرهای متراکم بر آسمان مدینه سایه افکندند.
اما شاید بارندگی به گونه‏ای بود که خانه‏های خشت و گلی مدینه در معرض خراب شدن قرار گرفت.
پیامبر (ص) به دعا و راز ونیاز پرداخت و عرض کرد: الهم حوالینا لا علینا: «خداوندا! این باران را بر اطراف مدینه (کشتزارها) بباران نه بر خانه‏های ما».
پس از این دعا، توده‏های متراکم ابر، از بالای سر مدینه به اطراف پراکنده شدند، و پیرامون مدینه به گردش در آمدند، و خورشید بر مدینه تابید، و باران بسیار بر کشتزارها و باغها بارید، همه مردم از مؤمن و کافر، این ماجرا (و استجاب دعای رسول اکرم (ص) را دیدند.
پیامبر (ص) خندید به گونه‏ای که دندانهای آسیایش آشکار شد، فرمود: «جای ابوطالب (پدر علی(ع)) خالی که چقدر عالی سخن می‏گفت! اگر او در این مقطع، زنده بود، چشمایش روشن می شد، چه کسی در میان شما سخن او را (که قبلا در زمان حیاتش به شعر گفته بود) می خواند».
حضرت علی (ع) در میان جمعیت برخاست، عرض کرد: «ای رسول خدا (ص) گویا منظور شما این اشعار (پدرم) است که گفت:
و ابیض یستسقی الغمام بوجهه‏gggggثمال الیتامی عصمة للارامل‏
یطوف به الهلاک من آل هاشم ggggg فهم عنده فی نعمة و فواضل‏
«به به چه چهره نورانی (که پیامبر (ص) دارد) که بوسیله آن از درگاه خدا طلب باران می شود، او که سرپرست یتیمان و بیوه زنان است».
گم گشگان بنی هاشم به گرد او (پیامبر) حلقه می زنند و آنها به یمن وجود آن حضرت، از نعمتها و الطاف، بهره‏مند می باشند).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0