حكايت عارفانه ، جرقه نور بر قلب دو برادر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سعد و ابوالحتوف دو فرزند حارث بن سلمه انصاری، دو نفر از افراد گمراه و از گروه ضاله خوارج بودند.
این دو نفر از کوفه همراه سپاه عمر سعد برای جنگ با امام حسین (ع) به کربلا آمده بودند.
در روز عاشورا، پس از شهادت اصحاب امام حسین (ع) ناگهان شنیدند، امام استغاثه میکند و میفرماید: هل من ناصر ینصرنی: «آیا یاوری هست تا مرا یاری کند؟!».
گوئی این ندا، جرقه نوری بود که بر قلب سعد و ابوالحتوف تابید و آنها را که تا آن وقت (بعد از ظهر عاشورا) جزء سپاهیان عمر سعد بودند، عوض کرد، آنها به همدیگر گفتند: «ما معتقدیم، فرمانی جز فرمان خدا نیست و نباید از کسی که پیروی از خدا نمیکند، اطاعت کرد، و این پسر پیامبر (ص) است که ما فردای قیامت چشم شفاعت به او داریم، چگونه به ندای او پاسخ ندهیم و او را تنها در میان جمعی از اهل و عیال بیسرپرست بگذاریم...».
آنها در همان لحظه با اراده آهنین، راه بهشت را برگزیدند و از جهنم یزیدی فرار کرده و با سرعت به حضور امام حسین (ع) شرفیاب شدند، و در کنار آنحضرت با دشمن به جنگ پرداختند و پس از کشتن جمعی از دشمن، با هم در یک مکان به شهادت رسیدند و این چنین در طول حدود یک ساعت، تصمیم گرفتند و به سعادت ابدی پیوستند، و براستی جالب است که انسان در لحظات آخر عمر ناگهان عاقبت به خیر گردد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
