حكايت عارفانه ، دغلباز خوش ظاهر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
گر چه این داستان معروف است، ولی بسیاری از نکات این داستان، معروف نیست، بنابراین بجا است از آغاز تا انجام آن، بی کم و کاست ذکر شود:
مرحوم صدوق (ره) نقل میکند، امام صادق (ع) در معنی آیه 7 سوره حمد اهدنا الصِّراطّ المستقیمّ فرمود: یعنی «ما را به راه راست ارشاد کن، و ما را به التزام و تعهد در در راهی که منتهی به محبت تو (ای خدا) میگردد هدایت فرما، آن راهی که مار به دین تو میرساند و مانع از آن است که از هواهای نفسانی خود پیروی کنیم و در نتیجه به هلاکت برسیم یا به راهای (خود در آورده) خویش عمل کنیم و به هلاکت برسیم، زیرا کسی که از هوای نفس پیروی نماید و خود رای باشد همچون مردی خواهد بود که شنیدهام افراد پوچ و تهی مغز از عوام، او را احترام شایانی میکنند. و از فضائل او میگویند.
(آنقدر از این مرد تعریف کردند) که علاقه پیدا کردم که به طور ناشناس از نزدیک او را ببینم و کارهایش را در نظر بگیرم و به درجه مقامات معنوی او پی ببرم!
به دنبالش رفتم، ار دو دیدم جمعیت بسیاری او عوام نادان و خشک مغز به او خیره شدهاند، سر و صورتم را پوشاندم که کسی مرا نشناسد نزدیک رفتم و کاملاً مردم و آن مرد را تحت نظر گرفتم، دیدم آن شخص همواره با نیرنگهای خود، آن عوام را فریب میدهد.
تا این که او از مردم جدا شد و مردم هم پراکنده شدند و دنبال کار خود رفتند، ولی من به دنبال آن شخص (فری بکار) حرکت کردم و او را تحت نظر گرفتم، دیدم به یک نانوائی رسید، نانوا را غافل کرد و در این موقع دو قرص نان، دزدی کرد.
با خود گفتم: شاید معامله کرد وآن دو نان را خرید.
سپس از آنجا گذشت و به انار فروشی رسید واو را به حرف گرفت و هنگامی که او را غافل نمود، دو عدد انار دزدی کرد.
من از این کار او تعجب کردم، در عین حال گفتم شاید آن دو انار را از صاحبش خریده است و نیز با خود میگفتم منظورش از دزدی چیست؟
همچنان به دنبالش (بطوری که نرفتم نفهمید) رفتم، دیدم به بیماری رسید، و آن دو نان و دو انار را نزد آن بیمار گذاشت، و از آنجا رفت و من هم رفتم تا اینکه دیدم او در صحرا داخل یک الونک شد. نزد او رفتم و گفتم: «ای بنده خدا، آوازه تو را شنیدم، از تو تعریف میکردند، علاقمند شدم که با تو ملاقات نمایم، امروز تو را ملاقات نمودم، ولی کارهائی از تو دیدم که قبلم را پریشان کرده است، و من سؤالی از شما میکنم، جوابش را بده بلکه قبلم آرام گردد».
گفت: سؤال تو چیست؟
پرسیدم: دیدم به نانوائی رفتی و دو قرص نان دزدیدی و سپس نزد انار فروشی رفتی و دو عدد انار دزددیدی
قبل از هر چیز به من گفت: تو کیستی؟ گفتم مردی از فرزندان آدم(ع) گفت: «روشنتر بیان کن» تو کیستی؟ گفتم: مردی از خاندان رسول خدا (ص).
گفت: در کجا سکونت داری؟ گفتم در مدینه.
گفت: شاید تو همان جعفربن الصّادق(ع) هستی؟
گفتم: آری، معترضانه گفت: «با اینکه تو جاهل هستی، شرافت نسب، به حال تو سودی نخواهد داشت و با اینکه علم جدّ و پدرت را ترک کرده و آنچه راکه لازم است مورد سپاس و ستایش گردد به آن ناآگاه هستی».
گفتم: آن چیست؟
گفت: آن، قرآن، کتاب خدا است.
گفتم: به کجای قرآن، ناآگاه هستم.
گفت: این آیه 126 سوره انعام» را که خداوند میفرماید: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسّیه فلا یجزی الامثلها: «هر کس کار نیکی بیاورد، ده برابر آن، پاداش خواهد داشت، و هر کس کاربدی بیاورد جز به مقدار آن کیفر نخواهد دید».
و دو عدد انار را دزدی کردم، برای هر کدام طبق این آیه، یک گناه کردم و جمعاً چهار گناه کردم، و وقتی که آن نانها و انارها را صدقه دادم، طبق همین آیه، برای صدقه هر کدام، ده پاداش به من میرسد و در نتیجه جمعاً چهل پاداش نصیب من میشود، چهار گناه را از چهل کم میکنیم، 36 ثواب برای من خواهد ماند.
گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، این توئی که به کتاب خدا قرآن، جاهل و ناآگاه هستی، آیا این (آیه 31 مائده) را در قرآن نشنیدهای که:
انمّا یتقبّل اللَّه من المتّقین: «بی گمان خداوند عمل افراد پرهیزکار را میپذیرد».
تو وقتی که دو نان و دو انار دزدیدی جمعاً چهار گناه کردی، و وقتی که بدون اجازه صاحبانش صدقه دادی، چهار گناه دیگر کردی، در نتیجه، هشت گناه کردهای بیآنکه چهل پاداش به تو برسد و طلبکار 32 پاداش از خدا باشی .
دیدم او، هاج واج به من نگریست و سپس سرش را پائین انداخت و رفت و من نیز از او دور شدم.
سپس امام صادق (ع) فرمود: به مانند این گونه رأی زشت و بیاساس، مردم را گمراه میکنند و خود گمراه میشوند، و این گونه دغل بازی و فریبکاری در دگرگون جلوه دادن حقیقت را، معاویه نیز انجام داد، در آن هنگام که عمار یاسر (یار مخلص 94 ساله علی علیه السلام در جنگ صفین بدست دژخیمان معاویه) کشته شد.
با کشته شدن او بسیاری از لشکر معاویه از شدّت ناراحتی لرزه بر اندام شدند، و گفتند، همه میدانند که رسول خدا (ص) فرمود: «فئه باغیه» (گروه ستمگر) عمار را میکشند بنابراین سپاه معاویه از گروه متجاوز هستند.
عمر وعاص (وقتی که دید چنین فکری نزدیک است لشکر معاویه را از هم بپاشد) نزد معاویه رفت و گفت: «ای امیر مومنان! مردم، سخت هاج و واج شده واز کشته شدن عمار، نگران گشتهاند.
معاویه پرسید: چرا؟
عمر وعاص گفت: آیا مگر رسول خدا (ص) در مورد عمّار نگفت که: «او راگروه متجاوز میکشند» اینک ما به عنوان متجاوز شناخته شدهایم.
معاویه نیرنگ باز گفت: «در سخنت مغلوب شدی، آیا ما او را کشتیم؟، بلکه علی (ع) او را کشت، چرا که علی (ع) او را زیر نیزههای ما فرستاد».
این خبر به علی (ع) رسید فرمود: بنابراین باید گفت: رسول خدا (ص) حمزه راکشت، زیرا آن حضرت او را به میان نیزههای مشرکان (در جنگ احد) فرستاد (و به این ترتیب پاسخ مغلطه معاویه را داد).
آنگاه امام صادق(ع) فرمود:
طوبی للذین هم کما قال رسول اللَّه (ص) یحمل هذا العلم من کلّ خلف عدوله، وینفون عنه تحریف الغالین، وانتحال المبطلین، وتأویل الجاهلین:
«خوشا به حال کسی که او همانگونه است که رسول خدا (ص) فرمود:این علم (اسلامی) را در هر نسل و طبقه، از افراد عادل آن میگیرند، و امور تحریف شده گزافه گویان، و نسبتهای ناروای باطل گرایان و بافتهها و پندارهای نادانان را از خود دور میکنند».
ساده اندیش نباشیم، و گول معرکه گیرهای زاهدنما را نخوریم و با دیدی واقع بین، اخبار و مطالب را بررسی کنیم. و در خبرگیری، به جوانب امر و شرائط زمان، و راویان احادیث، دقت نمائیم تا مبادا بر اثر تحریفات پول پرستان، کوه، کاه جلوه کند و کاه، به کوه نمودار شود.
اندکی با تو بگفتم غم دل ترسیدمgggggکه دل آزرده شود ورنه سخن بسیار است
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
