حكايت عارفانه ، رفیق راز
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
پس از جنگ حنین (که در سال هشتم هجرت واقع شد) مسلمانان به فرمان پیامبر (ص) برای سرکوبی شورشیان طائف، به سوی آنها رفتند، سرانجام آنها داخل قلعه محکم طائف شدند، و بیش از ده روز در درون قلعه بودند.
پس از محاصره قلعه طائف توسط مسلمین، پیامبر (ص) به علی (ع) فرمان داد تا با جمعی به سوی «سپاه خثعم» که در آنجا بودند برود و با آنها نبرد کند و بتهائی را که در دسترس او قرار میگیرد بشکند.
حضرت علی (ع) به سوی سپاه رفت، شخصی بنام «شهاب» در صبحگاه از دشمن به میدان تاخت، و مبارز طلبید، علی (ع) قهرمانانه به او حمله کرد و او را کشت، و سپاه دشمن را پراکنده نمود و شکست داد، و بتهای آنها را فرو ریخت، سپس به حضور پیامبر (ص) آمد و گزارش کار را داد و با هم مدتی خصوصی صحبت کردند.
جابر میگوید: عمر بن خطاب (از روی اعتراض) به رسول اکرم (ص) گفت: «آیا با علی (ع) رازگوئی میکنی نه با ما؟!».
پیامبر (ص) در پاسخ عمر فرمود: ما انا انتجیته ولکنالله انتجاه: «من با او راز نمیگویم بلکه خداوند با او راز میگوید» یعنی این ویژگی را خدا به علی (ع) داده است.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
