حكايت عارفانه ، شهادت قهرمانانه قنبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حجاج بن یوسف ثقفی (استاندار خونخوار عبدالملک بن مروان اموی) روزی به اطرافیان گفت: «دوست دارم مردی از اصحاب ابوتراب (علی علیه‏السلام) را بقتل رسانم، و با خون او به پیشگاه خداوند تقرب جویم!».
یکی از حاضران گفت: من کسی را سراغ ندارم که بیشتر از قنبر غلام آزاد شده علی (ع) با علی (ع) مصاحب و رفیق همراز بوده باشد.
حجاج با خشم و تندی گفت: «تو قنبر هستی؟ همان غلام آزاد کرده علی علیه‏السلام».
قنبر گفت: آری، خدا مولای من است و علی (ع) امیرمؤمنان و ولی نعمت من می‏باشد.
حجاج گفت: «آیا از دین علی (ع) بیزاری می‏جوئی؟!»
قنبر گفت: «مرا به دینی که بهتر از دین علی (ع) باشد راهنمائی کن».
حجاج گفت: «من تو را خواهم کشت، اینک خودت بگو چگونه دوست داری تو را بکشم؟».
قنبر فرمود: چگونگی قتل من اکنون در دست تو است، ولی هر گونه که مرا کشتی همانگونه تو را خواهم کشت و قصاص می‏کنم، و امیر مؤمنان علی (ع) به من خبر داده که از روی ظلم سرم را از پیکرم جدا می‏کنند، در حالی که جرمی مرتکب نشده‏ام.
حجاج خونخوار دستور داد قنبر یار شیفته و عاشق علی (ع) را گردن زدند و او به این ترتیب در برابر بی‏رحم‏ترین افراد روزگار، ایستادگی کرد و با کمال صلابت از حریم مولایش علی (ع) دفاع نمود، و آرزو و حسرت تسلیم در برابر حجاج را در دل سیاه حجاج گذاشت، آری:
خرمن آتش نبندد راه بر عزم خلیل gggggنوح را آسیمه سر، طوفان دریا کی کند؟







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0