حكايت عارفانه ، علی حامی مستضعفان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
زمان خلافت امیرمؤمنان علی (ع) بود کنیزی از طرف خانم خود به قصابی آمد تا گوشت بگیرد، قصاب عوض گوشت خوب، (به تعبیر نگارنده) گوشت آشغال به کنیز داد، و به اعتراض کنیز توجه نکرد. کنیز در حالی که بر اثر ناراحتی گریه می‏کرد، از مغازه قصابی بیرون آمد و به خانه خانم خود رهسپار گردید، در راه چشمش به امیرمؤمنان علی (ع) افتاد، به حضور آنحضرت رفته و از قصاب شکایت کرد.
حضرت علی (ع) همراه کنیز نزد قصاب رفت، و قصاب را موعظه کرد و از او خواست که با کنیز براساس حق و انصاف رفتار کند، و فرمود:
ینبغی ان یکون الضعیف عندک بمنزلة القوی فلا تظلم الناس
«سزاوار است که افراد ضعیف در نزد تو همچون افراد نیرومند باشند (و بین آنها فرق نگذاری) بنابراین به مردم ظلم نکن».
قصاب که علی (ع) را نشناخت و خیال کرد مردی معمولی نزد او آمده، خشمگین شد و با خشونت گفت: برو بیرون، و تو چه کاره‏ای؟ و حتی دست بلند کرد که آن حضرت را بزند.
علی (ع) در این مورد، دیگر چیزی نگفت و رفت.
شخصی که در کنار قصابی بگو مگوی قصاب را با علی (ع) شنیده بود و علی (ع) را می‏شناخت، نزد قصاب آمد و گفت: آیا شناختی این آقا را؟.
قصاب گفت: نه، او چه کسی بود؟
آن شخص گفت: «آن آقا امیرمؤمنان علی (ع) بود».
قصاب تا این مطلب را شنید، بسیار ناراحت شد که چرا به مقام شامخ علی (ع) جسارت کرده است، ناراحتی او به حدی زیاد شد که بی‏اختیار همان دستش را که به سوی علی (ع) بلند کرده بود برید بطوری که قسمتی از دستش قطع شد، آن قسمت قطع شده را بدست گرفت با ناله و زاری به حضور علی (ع) آمد و معذرت خواهی کرد...
دل مهربان علی (ع) به حال قصاب سوخت، برای او دعا کرد و از خدا خواست دست او را خوب کند، دعایش مستجاب شد.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0