حكايت عارفانه ، مبارزه شدید ابوذر با بت پرستی
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در دوران جاهلیت، مردم معتقد بودند: مردی به نام «اساف» در یمن عاشق زنی به نام «نائله» شد، هر دو به عنوان زیارت به مکه رفتند هنگامی که داخل کعبه شدند همین که خلوت شد باهم عمل منافی عفت انجام دادند، روز بعد، زائران دیدند که آن دو نفر، مسخ شدهاند و به صورت مجسمه بی روح در آمدهاند، برایاینکهمردم، عبرت بگیرند، آن دو را در میان کعبه گذاشتند و پس از مدّتی، آن دو نفر «خدای معبود» شدند و مورد پرستش مردم جاهلیت گشتند.
ابوزد، قبل از انکه به اسلام گرویده شود، از روی فکر و اندیشه، در یافته بود که بت پرستی و خرافه گرایی، غلط است، و با آن مبارزه میکرد، روزی در مکه بانویی را دید که کعبه را طواف میکند و با حضور خاصی دعا مینماید و خواستههایش را از خدا می خواهد، ولی در آخر همه این دعاها ا از «نائله» و «اساف» استمداد می کند و با راز ونیاز می گوید: یا نائله و یا اساف. ابوذر که از این بیهوده گرائی سخت ناراحت شده بود، به صورت استهزاء به زن گفت: «نائله را به عقد ازدواج اساف در آور».
زن ناراحت شد، و فریاد زد انت صابی:«تو از دین ما خارج شدهای، و راه انحراف را میپیمائی ».
در این هنگام گروهی از جوانان قریش، از فریادهای آن زن، تحریک شده و به سوی ابوذر آمده و آن جوانمرد را به جرماینکهبه دوبت نائله و اساف، جسارت کرده، به باد انتقاد گرفتم سر انجام دودمان بنی بکر آمده و او را یاری کردند و ابوذر را نجات داده و به حضور پیامبر (ص) آوردند، و بفرموده رسول خدا (ص) به محل سکونت طایفه خود (بنی غفار) رفت، و در آنجا جلو کاروان تجارتی مشرکان را میگرفت و میگفت «نمیگذارم کالاهای تان را از اینجا ببرید مگراینکه گواهی به یکتائی خدا بدهید...»
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
