حكايت عارفانه ، آدم لئیم
عربی بدوی (21) گرسنه از بادیه برآمد، بر لب آبی رسید دید که عربی دیگر انبان پر گوشت از پشت باز کرده و سر آن بگشاده و پاره پاره نان و گوشت بیرون میآورد و میخورد. بدوی آمد در برابر وی بنشست.
عرب در اثنای چیز خوردن سر برآورد و عربی را در برابر خود نشسته دید. گفت: یا اخی! از کجا میآئی؟ گفت: از قبیله تو.
گفت: بر منازل من گذر کردی؟
گفت: بلی بسی معمور و آبادان دیدم.
عرب مبتهج شد و گفت: سگ مرا که بقاع نام دارد دیدی؟
گفت: رمه تو را عجب پاسبانی میکند که از یک میل راه گرگ را مجال آن نیست که پیراهن آن رمه گردد.
گفت: پسرم خالد را دیدی؟
گفت: در مکتب پهلوی معلم نشسته بود و به آواز بلند قرآن میخواند.
گفت: مادر خالد را دیدی؟
گفت: بخ بخ (22) مثل او در تمام حی(23) زنی نیست که به کمال عفت و طهارت و غایت عصمت و خدارت(24)
گفت: شتر آبکش مرا دیدی؟
گفت: بغایت فربه و تازه بود، چنانکه پشتش به کوهان برابر شده بود.
گفت: قصر مرا دیدی؟
گفت: ایوان او سر به کیوان رسانیده بود، و من هرگز عالیتر از آن بنائی ندیدهام.
عرب چون احوال خانمان معلوم کرد و دانست که هیچ مکروهی نیست به فراغت نان و گوشت خوردن گرفت، و بدوی را هیچ نداد و بعد از آنکه سیر بخورد، سر انبان محکم ببست.
بدوی دید که خوشامد گفتن او نتیجه نبخشید ملول شد. در این محل سگی آنجا رسید. صاحب انبان استخوانی که از گوشت مانده بود، پیش او انداخت و برخاست تا انبان به پشت بر کشد و برود.
بدوی بیطاقت شد و گفت: اگر سگ تو بقاع زنده میبود، راست به این سگ میمانست.
عرب گفت: مگر بقاع من مرده است؟
گفت: بلی، در پیش من مرد، بقای عمر تو باد!
پرسید: که سبب آن چه بود؟
گفت: از بسکه شش شتر آبکش تو بخورد کور شد، بعد از آن بمرد.
عرب گفت: شتر آبکش مرا چه آفت رسیده بود که بمرد؟
گفت: او را در تعزیت مادر خالد کشتند.
عرب گفت: مگر مادر خالد بمرد؟
گفت: بلی.
عرب گفت: سبب مردن او چه بود؟
گفت: از بسکه نوحه میکرد و سر بر گور خالد میکوفت مغزش خلل یافت.
گفت: مرگ خالد بمرد؟
گفت: بلی
گفت: سبب مردن او چه بود؟
گفت: قصری و ایوانی که ساخته بودی به زلزله فرود آمد، و خالد در زیر آن بماند.
عرب که این اخبار موحشه استماع نمود، انبان نان و گوشت به صحرا افکند، و با واویلاه، و اثبوراه، راه بادیه گرفت.
بدوی انبان را بربود و فرار نمود و به گوشهای رفت و بقیه نان و گوشت را بخورد، و به جای دعای طعام گفت: لا ارغم الله الاانف اللام. یعنی: خاک آلوده مگر دانا و خدای مگر بینی لئیمان را(25).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
