حكايت عارفانه ، خدا را فراموش مکن

فقیه نامی شیخ بهاءالدین عاملی می‏نویسد: شخصی که مورد اعتماد من بود حکایت کرد و گفت: مردی در حوالی بصره می‏زیست، که اوقاتش در عیش و نوش و بی‏خبری و فساد می‏گذشت.
چنان مورد نفرت مردم بود که وقتی وفات کرد، تا جنازه را به محلی که باید غسل داد و بر آن نماز گزارد حمل کنند.
در آنجا کسی حاضر نشد بر جنازه او نماز بگزارد، و در قبرستان مسلمین دفن کند.
ناگزیر جنازه را به بردند، تا در آنجا به خاک سپارند.
در بلندی نزدیک آنجا، زاهدی بود که همه او را به زهد و تقوی می‏شناختند.
حاملان جنازه دیدند، زاهد منتظر است جنازه برسد تا بر آن نماز بگزارد. چون این خبر به نقاط اطراف رسید که زاهد وارسته می‏خواهد بر جنازه فلانی نماز بخواند، مردم هم دسته دسته آمدند و پشت سر زاهد بر جنازه شرابخوار معروف نماز گزارد!
اهالی محل از اینکه زاهد حاضر شد بر جنازه چنین مرد آلوده‏ای نماز بخواند در شگفت ماند بودند.
پس موضوع را با خود وی در میان گذارد و علت را از او جود یا شدند.
زاهد گفت: من در خواب دیدم که به من گفتند: از این بلندی فرود آی و به فلان موضوع برو. در آنجا جنازه‏ای خواهی دید که هیچکس جز زنش با وی نیست.
تو بر آن نماز بگزار که مردی آمرزیده است! تعجب مردم از گفته زاهد بیشتر شد. چون با سابقه‏ای که از مرد مزبور داشتند، باور کردن این معنی برای ایشان مشکل می‏نمود.
زاهد که خود از راز کار بی‏اطلاع بود، زن او را خواست و از وضع زندگی شوهرش جو یا شد.
زن گفت: وی تمام روز را به شرابخوری مشغول بود و اوقاتش بدین گونه می‏گذشت. تعجب حاضران افزونتر گردید.
زاهد پرسید: اعمال خیری از او ندیده بودی؟
زن گفت: او سه چیز را اهمیت می‏داد و از آن غافل نبود:
اول اینکه: هر روز صبح که از مستی شب بهوش می‏آمد، لباسش را عوض می‏کرد و وضو می‏گرفت و نماز می‏خواند!
دوم اینکه: خانه او هیچگاه از وجود یک یا دو نفر یتیم خالی نبود. توجه وی با آنها از رسیدگی به وضع فرزندانش بیشتر بود!
سوم اینکه: هر وقت در اثبات شب از مستی بهوش می‏آمد، می‏گریست و می‏گفت: خدایا می‏خواهد گوشه‏ای از جهنم را با بدن من پلید پر کنی؟ (58)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0