حكايت عارفانه ، خروس بیمحل
از قدیم گفتهاند: هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد ولی چه باید کرد که وقتی عقل نیست جان در عذاب است!
پادشاهان شیعه صفوی، چون خود را رقیب سلاطین عثمانی میدانستند، در رونق و توسعه مذهب شیعه و بزرگداشت ائمه اطهار به خصوص امام نخستین حضرت علی (ع) سعی بلیغ مبذول میداشتند.
حتی در میدانهای جنگ هم شعار آنها یا علی مدد و اگر خسته جانی بگویا علی بود، و بدین وسیله از نیروی شگرفت بدنی و شجاعت و شهامت بینظیر و مقام والای علی علیه السلام استمداد میجستند.
در کوچه و بازار، در کوی و برزن، در قهوه خانهها، و مجلس شاه، همه جا مدیحه سرایان و سخن گویان از مولای متقیان (ع) دم میزند، و او صاف مردانه بزرگ مرد اسلام را به نظم و نثر بر میشمرند.
گاهی اتفاق میافتاد که یکی از شاهزادگان و سفرای سنی مذهب، به عنوان پناهندگی، یا نمایندگی، یا امیر و سر کردهای سنی از تبعه ایران برای انجام مأموریت یا عرض گزارش در مجلس شاه حضور پیدا میکرد.
در این گونه موارد، خاصه در زمان شاه عباس اول که امضاء و مهر خود را جمله کلب آستان علی، عباس قرار داده بود، شعرای در بار بهترین قصائد و مدایح خود را با مدح امیر مومنان قرائت میکردند، اگر شعر مورد توجه شاه واقع میشد، با خواندن هر بیت، بانگ گل گفتی و در سفتی و احسنت، از شاه و حاضران مجلس، بر میخواست، و شاعر در نزد دوست و دشمن مورد تحسین و تقدیر قرار گرفته، جوائز مناسب و معتنابهی به وی تعلق میگرفت.
در سالهای نهم جلوس شاه عباس که شهر قزوین پایتخت بود و هنوز به اصفهان انتقال نیافته بود، شاعری نکته سنج و موقع شناس به نام شأنیکه در شهرهای مرکزی ایران (عراق عجم) در شیرین سختی و لطف بیان کم نظیر و در میدان فصاحت، گوی سخن از سحبان ربوده بود، به واسطه اخلاص سرشار و اعتقاد خالص خود مورد نظر شاه عباس واقع شده، در شلک ندما و مجلسیان شاه در آمده بود.
روزی در یکی از این محافل که دوست و دشمن حضور داشتند و شاه عباس نیز سر حال و آمده استماع قصیدهای در مدح مولای متقیان (ع) بود، شائی شاعر شیرین سخن و موقع شناس قصیده خود را با لحنی دلنشین و شمرده از لحاظ شاه عباس و حضار مجلس گذرانید،تا به این شعر رسید و بلاغت را از حد گذرانید:
اگر دشمن کشد ساغر و گر دوست - به طاق ابروی مردانه اوست
شاه عباس از شنیدن این بیت شعر که کاملاً هم آهنگ با وضع روحی وی بود، چنان به وجد آمد، و شوقی پیدا کرد، که فی المجلس دستور داد ترازو و آوردند، و شأنی را در کفه ترازو نهادند و در کفه دیگر زر سرخ ریختند، و به وزن او کشیدند و به عنوان صله و جایزه همین یک بیت مناسب با مقتضای حال، به شأنی بخشید!
خبر به زر کشیدن شأنی از طرف شاه عباس دراندک زمانی در پایتخت پخش شد. رفته رفته آوازه آن به همه جای مملکت رسید، و موجب شد که شاعران طمع کار ،از هر سور وی به در بار شاه با ذوق از بذل و بخشش شاه بلند نظر بی نصیب نماید. ضمناً از اقبالی که به سراغ شأنی آمده بود و پیروزی وی هم رشک میبردند، و همگی به مضمون این شعر مترنم بودند:
شاعری که به خاک ره برابر شده بود - برداشتی و به زر برابر کردی؟
این پیروزی بزرگ که نصیب شأنی شد، او را شهره شهر کرد، طبق معمول حسادت همکاران او را بر انگیخت. بطوری که اغلب کینه وی را به دل گرفتند و در هر فرصت از جمله حسن و هم الدین نامی که شاعری دمساز و مردی بذله گو و خوش گفتار بود و اشعار هزلآمیز و مضحک میسرود، در قطعهای که برای وزیر قم میگفت این شعر را درج کرد:
حسن و هم دین، چنین مفلس - پادشه به زر میکشد شأنی
منظور حسن و هم دین این بود که وزیر آن قصیده را از نظر شاه نرسید!
عجزی تبریزی که مردی قوی هیکل و بلند قد بود که و در فن غزل خود را بی نظیر میدانستند، مدتی بود که به علت سرودن چند
عجزی تبریزی که مردی قوی هیکل و بلند قد بود، و در فن غزل خود را بینظیر میدانست، مدتی بود که به علت سرودن چند بیت عاشقانه توسط علی رضا خوشنویس معروف، به شاه عباس معرفی گردید، و بدینگونه به مجلس شاه راه یافت.
ولی چون مردی کم مایه و پر مدعا بود، از این پیش آمد سوء استفاده کرده، گاهی در مقابل شاه با ادای سخنان بیمورد و ناهنجار که به گمان خود لطیفه گوئی میکرد، جسارت میورزید، تا از این راه بر اعتبار و تقرب بیشتر خود بیفزاید، ولی خودسری و فرومایگی او کاری به دست وی داد که سرانجام از بساط عزت دور و از مجالست و معاشرت با شاه مهجور گردید.
مدتی بعد از واقعه قصیده خوانی شأنی و به زر کشیدن او، روزی شاه عباس برای سرکشی اسبان شاهی و اطلاع از چگونگی تیمار و نگهداری، آنها به اصطبل سلطنتی رفت، جمعی از خاصان و نزدیکان شاه هم در التزام رکاب بودند که از جمله عجزی تبریزی بود.
در محوطه اصطبل عجزی خود را به میان انداخت و خواست با پر حرفی و سخنان بیمورد و نامناسب خود، وسیله سرگرمی شاه را فراهم آورد. وی از هر دری سخن گفت و داستانها و حکایتها نقل کرد! و از هنر شعری خود سخن گفت. در آن اثنا عجزی بدون تناسب داستان شأنی را به میان کشید، و با گستاخی گفت چرا از ناحیه حضور شاهی این گونه التفاتها شامل من نمیگردد
شاه عباس که سرگرم تماشای اسبان و اصطبل بود با شنیدن سخن نامربوط عجزیبا خونسردی و قیافه جدی گفت: چون ما فعلاً در طویله هستیم اگر صلاح میدانید، دستور دهم ترازو بیاورند، و به وزن شما سرگین و پهن بکشند و به شما بدهند؟!
از سخنان نغز و بموقع شاه فریاد از نهادها برخاست و موجب تفریح همگان گردید، و همه عجزی را ریشخند کردند و به علقش خندیدند. شعرای سخن ساز و ظرفای نکته پرداز، شاخ و برگی بر آن افزودند، و این واقعه خوش و شیرین را نقل انجمنها ساختند، و شأنی را گذاشته و به او پرداختند.(59)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
