حكايت عارفانه ، در سر پل این دنیا
ملکشاه سلجوقی پسر الب ارسلان در زمان پادشاهی خود، روزی در اصفهان به عزم شکار بیرون رفت و در روستائی فرود آمد.
در آن موقع گروهی از نزدیکان وی ماده گاوی را در بیابان دیدند که بیصاحب مانده بود.نزدیکان شاه ماده گاو را کشتند و کباب کردند و خوردند.
ماده گاو تعلق به پیرزنی داشت که سرپرست سه یتیم بود، و همگی روزی خود را از آن ماده گاو تأمین میکردند.
چون پیر زن از ماجرا آگاهی یافت، پریشان حال شد. ناچار سحرگاه رفت سر پل زایند رود و در انتظار نشست.
بامداد که ملکشاه به آنجا رسید، پیر زن برخاست و گفت: ای پسر الب ارسلان! اگر امروز بر سر پل زاینده رود به داد من نرسی، به خداوند دادگر در سرای دیگر بر سر پل صراط تو را از حرکت تاز میدارم! اکنون این سر پل را انتخاب میکنی یا آن سر پل را؟!
ملکشاه از این سخن تکان خورد و پیاده شد و گفت: نه! این سر پل را انتخاب میکنم، طاقت آن سر پل را ندارم!
پیرزن گفت: غلامان خاص تو ماده گاو مرا که باعث معیشت یتیمان من بود کشته و کباب کرده خوردهاند. در واقع این ظلم از پادشاه صادر شده است. زیرا اگر سلطان از احوال ملت و مملکت درست باخبر میشد این اتفاق نمیافتاد.
سلطان فرمان داد تا به عوض ماده گاو پیرزن، هفتاد گاو به وی بدهند، سپس غلامان را سخت تنبیه نمود.
چون ملکشاه در گذشت، پیرزن روی به خاک نهاد و گفت: خداوندا! پسر الب ارسلان به همه لئیمی و پستی در حق من عدالت نمود و شرط سخاوت به جای آورد، تو اکرم الاکرمین هستی، اگر نسبت به او تفضل نمائی از تو دور نباشد.
در آن ایام یکی از پارسایان بزرگ، ملکشاه را در خواب دید و از حالش پرسید.
سلطان گفت: اگر شفاعت پیرزن نبود که در پل زاینده رود به دادش رسیدم، وای به حال من!(22)
ملکشاه و سایر شاهان و طاغوتها به این حرفها از کیفر الهی رهائی نخواهند یافت. این قبیل کارها فقط تخفیفی در مجازات آنها خواهد بود. مگر اینکه آنها و هر ظالم و گناهکار دیگری بدین گونه قبل از وفات خود را از مظلمهها و گناهان برهانند و حق الله و حق الناس را ادا کنند و توبه کرده از دنیا بروند. قرآن مجید میگوید: فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره .!
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
