حكايت عارفانه ، عالم نمای شیاد
عبدالرحمن جامی شاعر و عارف مشهور را همه میشناسند. وی از دانشمندان بنام ایران در نیمه دوم قرن هشتم هجری است و در علوم اسلامی و فنون شعری توانا بود.
آثار فکری و قلمی او به فارسی و عربی و نظم و نثر بسیار پرارزش و نشانه مهارت و استادی جامی در ادبیات فارسی و عربی و تسلط وی بر تفسیر و حدیث و صرف و نحو منطق و معانی و بیان و کلام و غیره است.
او مورد احترام و تکریم علما و فقها و حکما و ادبای عصر بود، و در نزد پادشاهان و وزیران تیموری محتشم میزیست.
جامی پس از طی مراحل علمی و فراغت از تحصیل فضل و کمال نخست به موطن خویش تربت جام واقع در خراسان بازگشت و به رتق و فتق امور دینی مردم مبادرت ورزید.
ولی عیب کار در این بود که اولاً جامی اندامی لاغر و قامتی کوتاه داشت ثانیاً در میان عوام آنهم هموطنان خود قرار گرفته بود که معمولاً روی حب و بغضهای محلی، نظر مساعدی نسبت به خودی نشان نمیدهند.
در آن اوقات که جامی در تربت جام به سر میبرد و به موعظه خلق و اقامه جمعه و جماعت مشغول بود، عالم نمای شیادی که فردی تنومند و قیافهای حق بجانب داشت در حالیکه تحت الحنک انداخته و عمامه و ردائی بقاعده پوشیده بود از عراق به جام آمد، و از همان لحظه ورود توجه دهاتیها را به خود جلب کرد.
با ورود او که یک فرد ناشناس بود و ظاهری آراسته و اندامی درشت و عمامهای بزرگ و ریشی بلند داشت. رفته رفته از احترام و موقعیت ملا عبدالرحمن جامی کاسته شد و به وقر و وجهه عالم عراقی افزوده گردید.
مردم با سلام و صلوات، عالم تازه وارد را به مسجد جامع بردند و با صفوف بسته پشت سرش نماز گزاردند.
رواج کار او موجب شد که جامی از رونق بیفتد تا جائیکه دیگر کسی به نماز او حاضر نمیشد.
حق ناشناسی مردم و عوام بازی آنها، کارد را به استخوان جامی رسانید، چندانکه ناچار شد برای متوجه ساختن همشهریانش دست به اقدام بزند.
جامی پس از یک برخورد با عالم عراقی به خوبی پی برد که وی فاقد سواد است، و از علم و دانش و شروط لازم یک فرد روحانی و عالم درس خوانده بکلی عاری است. در حقیقت یکفرد عالم نماست. و شیادی بیش نیست که لباس روحانیت را وسیله کسب معاش قرار داده است.
جامی به هر کس رسید صریحاً گفت که این مرد عراقی یک فرد جاهل و بیسواد است و شایسته نیست که مسلمانان پشت سر چنین مرد نادانی نماز بگذارند.
دهاتیها که سخنان جامی را حمل بر حسادت و حس رقابت میکردند و حاضر نبودند از وی بپذیرند، گفتند برای روشن شده امر، خوب است که هر دوی شما را در مسجد رودررو کنیم و با هم مباحثه نمائید تا حقیقت بر همه آشکار گردد.
جامی به اتکای علم و فضل خود و اطمینان به بیسوادی شیاد تازه وارد، پیشنهاد اهل ده را نپذیرفت و آمادگی خود را اعلام داشت مشروط به اینکه طرف نیز قبول کند.
عالم عراقی هم که طبق حدس ملا عبدالرحمن، مردی بیسواد بود، قبولی خود را اعلام داشت. پس از تعیین وقت و اعلام عمومی، اهالی ده در مسجد حضور یافتند.
مذاکره جامی و عالم عراقی با حضور ریش سفیدان محل و عموم مردم جام شروع شد.
جامی پرسید تو از من میپرسی یا من از تو سئوال کنم؟ عالم عراقی گفت: من از تو سئوال میکنم.
ولی قبل از هر چیز یک کلمه از تو میپرسم اگر جواب دادی معلوم میشود که عالمی و درس خواندهای، وگرنه من وقت خود را بیهوده با تو تلف نمیکنم.
جامی روی صفای باطن و به اعتماد تحصیلات خود، و بیسوادی آن شیاد گفت: هر چه میخواهی بپرس!
عالم عراقی گفت: لااعلم یعنی چه؟
جامی فی الفور و بدون توجه به حقه بازی عالم نمای شیاد گفت: یعنی نمیدانم عالم عراقی گفت: پس اگر نمیدانی من با کسی که نمیداند گفتگوئی ندارم و از جا برخاست و رفت!
غریو شادی و همهمه از حاضران و دهاتیهای ساده دل برخاست و به رقص و پایکوبی پرداختند، که عالم عراقی بر ملا عبدالرحمن جامی غلبه کرد، و در سؤال اول او را گیر انداخت، و بهم گفتند دیدید که جامی از پاسخ به مولانا فرو ماند و صریحاً گفت: نمیدانم!
در اینجا جامی پی برد که شیخ عراقی با این سؤال چه کلاه گشادی به سر او گذاشت و چگونه عوام الناس را بر او شورانید. معلوم میشود سالهاست که این کاره است، و لابد تاکنون خیلیها را مشت و مال کرده است.
ناگزیر چند روزی در جام ماند سپس تصمیم گرفت برای همیشه از آنجا کوچ کند و از میان مردم بیسواد فرومایه بیرون برود.
هنگامی که اهالی متوجه شدند ملا عبدالرحمن قصد مهاجرت دارد، عدهای برای بدرقهاش گرد آمدند. وقتی جامی به خارج شهر رسید ایستاد و گفت:
همشهریها! من این عالم محترم که مردی شایسته است ظلم کردم و اعتراف میکنم که تقصیر کارم.
اکنون از شما تقاضا دارم یکنفر را بفرستید نزد ایشان که ضمن حلالی خواستن برای من از وی بخواهد یک تار موی ریش خود را کنده و به من بدهد تا به آن تبرک بجویم. و در این سفر نگهدار من باشد!
دهاتیها خوشحال شدند و یکنفر را برای تأمین این منظور به ده فرستادند.
مرد دهاتی آمد و موضوع انفعال و شرمندگی جامی را از آنچه در پشت سر وی گفته بود اظهار داشت و گفت اکنون از شما انتظار دارد یک تار موی محاسن مبارک خود را از ته بکنید و به وی مرحمت فرمائید، تا در این مسافرت نگاهدار او باشد، و از برکت آن صدمهای به وی نرسد! عالم نمای شیاد که انبانی پر باد بود، و متاعی جز عوام فریبی و ریش بلند و حقه بازی نداشت، بر اثر نادانی و حماقت از پیشنهاد جامی حسن استقبال نمود و فی الحال یک تار موی ریش خود را کند و به آن عوام کالانعام داد، تا در حضور بقیه دهاتیها به ملا عبدالرحمن جامی تسلیم کند.
دهاتی هم آمد و موی ریش عالم عراقی را به جامی تحویل داد. جامی آنرا گرفت و بوسید و بر دیدگان نهاد، سپس در لای کتاب دعایش گذاشت و روانه شد.
موضوع موی ریش حضرت آقا در دهکده منتشر گردید، و همه جا زبان به زبان میگشت.
مردم گفتند: وقتی ملا عبدالرحمن، که عالمی بزرگوار بود اینقدر برای این عالم احترام قایل باشد، که موی ریش او را حرز خود کند، تا از هر گونه صدمه و خطری در امان بماند، چرا ما از این سعادت بینصیب بمانیم؟!
به دنبال این فکر، رجال ده به حضور آقا رسیدند و هر کدام تقاضای یک تار مو نمودند که آقا آنرا از ته کنده و به ایشان مرحمت کند!
آقای احمق نیز برای جلب بیشتر عوام و به خیال اینکه با همین چند نفر کار خاتمه مییابد، در چند نوبت چندین موی ریشش را کند و به آنها هدیه داد.
ولی هر کدام میگرفت به دیگری مژده میداد که توفیق یافته موی آقا را بگیرد و دیگری را بهوس میانداخت.
سرانجام کار بجائی رسید که دهاتیها دسته دسته به خانه آقا برای گرفتن مویش هجوم میبردند و تا نمیگرفتند دست بردار نبودند، تا جائی که صورت عالم نمای شیاد بکلی از مو صاف و پیراسته شد. ناگزیر عالم عراقی پس از چندی درنگ بیشتر را جایز ندانست و از آنجا کوچ کرد و برای همیشه از تربت جام رفت.(47)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
