حكايت عارفانه ، علامه حلی و سید موصلی
محیط نامساعد در دگرگون ساختن آدمی زاد تأثیر به سزائی دارد. چه بسا افرادی که در محیط سالم خانه و خانوادهای ریشهدار و اصیل به سر میبرند، ولی بر اثر تماس با افراد نااهل و دخول در اجتماع فاسد، روحیه خود را از دست داده و همرنگ جماعت میشوند!
بهترین نمونه آنها پسر نوح پیغمبر است که به واسطه نشست و برخاست با بدان خاندان نبوتش گم شد. نمونه دیگر هم جعفر کذاب پسر امام دهم شیعیان است، که چون از همنشینی با برادرش امام حسن عسکری احتراز جست و یا نااهلان سامره و درباریان فاسد و بیدادگر خلیفه عباسی آمد و رفت برقرار نمود، رنگ محیط به خود گرفت و شخصیت خانوادگی خویش را از دست داد و در میان شیعیان به علت دعوی جانشینی امام
یازدهم معروف به جعفر کذاب شد!
سلطان خدابنده که در زبان مغولی به وی اولجایتو میگفتند، نوه هلاکوخان مغول است. وی به سال 710 در سلطانیه قزوین به سلطنت رسید. سلطان محمد مانند برادرش غازان خان مسلمان سنی بود.ولی چون دید مذاهب چهارگانه اهل تسنن در مسائل اعتقادی و فقهی اختلاف نظر بسیار و تشتت آراء دارند، نزدیک بود بکلی از مذهب اسلام دست بکشد، و به کیش بودائی که مذهب رسمی مغولان و نیاکانش بود باز گردد.
در آن میان به اشاره یکی از امرای شیعی مذهب خود به نام طرمطاز متوجه شد که مذاهب اسلام منحصر به چهار مذهب: حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی نیست، بلکه مذهب شیعه که اهل تسنن آن را از نظر دور داشتهاند، نه تنها یکی از مذاهب گرانمایه اسلامی و قدیمترین آنهاست بلکه حقیقت اسلام را باید در مذهب شیعه جستجو کرد. زیرا شیعه پیرو خاندان پیغمبر اسلام است و طبق معمول حقایق خانه را باید از اهل خانه پرسید و از آنها شنید.
امیر طرمطاز ضمناً به عرض شاه رسانید که امروز علامه حلی در شهر حله عراق سرآمد مجتهدین شیعه و نابغه نامی این طایفه است، خوب است شاه او را نیز به دربار بخواند تا از نزدیک حقایق اسلامی را از زبان او که ترجمان مذهب شیعه است، بشنود، و گمان نبرد که دین اسلام منحصر در چهار مذهب اهل تسنن است.
سلطان محمد خدابنده علامه حلی را به سلطانیه دعوت نمود، و با علما و دانشمندان چهار مذهب مواجهه داد، هنگام مباحثه علامه بر تمامی آنان غلبه یافت. شاه و تمام درباریان به مذهب شیعه گرویدند، و اسامی ائمه معصومین را بر سکهها ضرب نمودند و در خطبهها قرائت کردند، و بر در و دیوار مساجد نوشتند.
روزی علامه حلی در مجلس سلطان محمد طبق معمول با علمای مذاهب اهل تسنن بحث و مناظره مینمود. در پایان بحث و مناظره و بیان حقیقت مذهب شیعه امامیه، علامه خطبه بلیغی مشتمل بر ستایش خداوند و درود بر پیغمبر خاتم و ائمه طاهرین علیهم السلام ایراد نمود.
چون به نام ائمه اطهار رسید بر آن ذوات مقدس درود فرستاد و گفت: اهل تسنن بر پیغمبر درود میفرستند.
سیدی از علمای موصل که پیرو مذهب تسنن و مردی ناصبی و دشمن خاندان پیغمبر بود! نیز در مجلس شاه حضور داشت. سید موصلی ساکت نشسته بود و به سخنان علامه حلی پیشوای دانشمندان شیعه گوش میداد.
همین که علامه به نام ائمه اطهار رسید و بر آنان صلوات فرستاد. سید موصلی برآشفت و چون بهانه خوبی به دست آورده بود، رو کرد به علامه و گفت شما شیعیان چه دلیلی دارید که بر غیر پیغمبران الهی هم جایز است درود بفرستید؟ علامه بدون درنگ فرمود: دلیل ما این آیه قرآن است که خداوند میفرماید: کسانی که هر گاه مصیبتی به آنها میرسد میگویند: ما از آن خدائیم و به سوی او بازگشت میکنیم، درود و رحمت خداوند بر آنان باد، و آنها راه یافتگان هستند(32)
سید موصلی با عصبانیت گفت: کدام مصیبت به خاندان پیغمبر و امامان شما رسیده است که طبق این آیه شایسته درود الهی باشند؟ علامه فرمود: کدام مصیبت سختتر و دردناکتر از این است که مانند تو فرزند نااهلی از میان آنها پیدا شود که بیگانگان (خلفای سه گانه ابوبکر و عمر و عثمان) را بر آنها مقدم داشته و برتر بداند، تا جائی که حاضر نباشد فضائل پدران پاکزاد خود را بشنود؟!
حاضران مجلس همگی از پاسخ به موقع علامه خندیدند و به حاضر جوابی و لطف سخن علامه حل آن دانشمند هوشمند آفرین گفتند، و به ریشخند سید موصلی پرداختند.
یکی از دانشمندان مجلس شعر زیر را به مناسبت حال ناسید موصلی سرود و چه نیکو گفته است:
- اگر سید علوی از لحاظ مذهب پیرو شخصی ناصبی باشد، فرزند پدرش نیست. - سگ از او بهتر است، زیرا سگ حالت پدرش را حفظ میکند.(33)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
