حكايت عارفانه ، عمرولیث صفاری و زن بیوه
چون عمرولیث به نیشابور آمد، لشکریان او در منازل مردمان فرود میآمدند، و کار بر اهل شهر تنگ شده بود. در آن اثنا زنی به تظلم نزد وی رفت و گفت: زنی بیوهام و چهار طفل نارسیده دارم، و مرا در این شهر چهار سرای است که همه را لشکریان تو فرو گرفتهاند، و من با طفلان خود در میان کوچه ماندهایم، و خواری و رسوائی میکشیم. اگر حکم کنی که یک سرای از آن جمله به ما باز گذارند از عدل و احسان تو بدیع و بعید نخواهد بود.
عمرو در غضب شد و گفت: لشکریان من از سیستان خانه و سرا باز نکردهاند و بدین دیار نیاورده که مردم را تشوش ندهند. مگر در قرآن نخواندهای که: ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة (6) یعنی: بدرستی که پادشاهان چون در آیند به دیهی یا شهری که به قهر گیرند، تباه سازند. یعنی خراب گردانند آنرا، و گردانند عزیز آن موضع را خوار و بیمقدار.
زن گفت: ای ملک! مگر آیه ما بعد را فراموش کردهای؟ که در حق ظالمان و منازل ایشان میفرماید: فتلک بیوتهم خاویة بماظلموا یعنی: اینست خانههای ایشان، یعنی دیار قوم ثمود، بنگرید آنرا در حالتی که خالیست از مردمان و خرابست سقفها و دیوارهای آن به سبب ظلمی که کردند.(7)
عمرولیث از استماع این آیه چنان متأثر شد که آب از چشمش روان گردید، و فی الفور حکم کرد که تمام لشکر از شهر بیرون روند، و در صحرا خیمه و خرگاه زنند، و چاووشان و ملازمان را گفت تا چوگانها گرفته و فرو تاختند، و در سه چهار ساعت نجومی(8) شهر را از سپاهی بپرداختند.(9)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
