حكايت عارفانه ، مسلمان و نوکر اجنبی

میرزا تقی خان امیر کبیر بزرگترین شخصیت سیاسی و نظامی دوران سلاطین قاجار است. این مرد بزرگ بعد از صدارت حاج میرزا آقاسی وزیر درویش مسلک و نالایق محمدشاه قاجار به نخست وزیری ایران و صدراعظمی ناصر الدین شاه، پادشاه جوان نوزده ساله رسید.
پیش از روی کار آمدن امیر کبیر، چنان اعضاء سفارت روس بر دستگاه حکومت ایران چیرگی پیدا کرده بودند و دست به خودسری می‏زدند، که حتی نوکران سفارت با وزیران برابری می‏کردند.
وضع تا آنجا آشفته و اسف‏انگیز بود که هر مکتوبی که از سفیر روس برای صدراعظم می‏آوردند، حامل مکتوب در هر موقعی که بود می‏باید شخصاً آنرا به دست صدر اعظم بدهد و بلا تأمل جواب گرفته برود.
ولی بعد از آنکه امیر کبیر به صدارت رسید به کلی ورق برگشت... یک روز پیر مردی از اهالی ایران که نایب غلامان سفارت روس بود، مکتوبی برای امیر کبیر صدراعظم ناصر الدین شاه آورد، و طبق مرسوم خواست وارد مجلس امیر شود و شخصاً آنرا تسلیم کند و جواب بگیرد!
امیر کبیر هنگام تصدی پست صدراعظمی مقرر داشته بود که هر کس با او کاری داشت مانع نشوند و بگذارند شخصاً با امیر تماس بگیرد و حاجت خود را معروض بدارد.
ولی در این جا ملازمان صدراعظم از ورود نایب غلامان سفارت روس جلوگیری نمودند. نایب به گمان این که او را نشناخته‏اند گفت من حامل مکتوب سفیر روس و نایب غلامان سفارت هستم و تا کنون سابقه نداشته کسی مرا از ملاقات شخص اول مملکت ایران منع کند و چنین حقی را نداشته است!
گفتند: هر کس می‏خواهی باش، گذشته گذشت، امروزه دوره صدارت میرزا تقی خان امیر کبیر است، باید با کسب اجازه به حضور نخست وزیر ایران شرفیاب شوی. گفت: پس اجازه بگیرید. یکی از پیشخدمت‏ها رفت به اطاق صدراعظم و برگشت و گفت: مکتوب خود را بده تا من تسلیم کنم، چون به شما اجازه ورود ندادند.
نایب گفت: من هم بر خلاف مرسوم نمی‏توانم رفتار نمایم.
گفتند:پس بر گرد به سفارت و از سفیر کسب تکلیف کن. نایب بر آشفت و بعد از فکر و تأمل دید مراجعت صلاح نیست و ناگزیر آنرا تحویل داد تا به امیر کبیر تسلیم نمایند ولی سفارش کرد جواب آنرا زود بگیرند، و به او تحویل دهند.
نایب غلامان سفارت روس مدتی انتظار کشید ولی جوابی نرسید. به هر خادمی می‏گفت: پس جواب آقای سفیر روس چه شد، و چرا مرا معطل کرده‏اید؟ کسی اعتنا به او نمی‏کرد! نایب هم از این انتظار و تحمل خلاف عادت به زحمت افتاده بود و به خود می‏پیچید.
در نتیجه چون نایب خود را در معرض بی‏احترامی دید و از طرفی به وجود دولت بهیه روسیه و سفارت فخیمه می‏بالید، از آن بی اعتنائی که نسبت به او شده بود به تنگ آمد و بنای داد و فریاد گذارد، و جواب امیر یا عین مکتوب سفیر را مطالبه نمود.
امیر کبیر با شنیدن سر و صدای وی بانگ زد که این صدای کدام خودسر بی‏ادب بود؟ عرض کردند: نوکر سفارت روس است! و جواب مکتوب سفیر را می‏خواهد. امیر کبیر بر آشفت و دستور داد او را به حضور بیاورند. همین که نایب نمایان شد و قدم به صحن حیات نهاد به فرمان امیر او را زیر ضربات شلاق گرفتند.
سپس فرمان داد حبسش کنند و از آن پس مشغول انجام امور سایرین شد. چون کار یک یک را به انجام رسانید و همه بیرون رفتند، بر خاست وارد حیاط دیوانخانه شد و به عنوان رفع خستگی به قدم زدن پرداخت.
در ضمن قدم زدن پیشخدمت‏ها را نیز دنبال بعضی کارها فرستاد تا تدریجا دیوان خانه خلوت شد و خود به تنهائی مشغول قدم زدن گردید.
در اثنای قدم زدن یک دور از کنار اتاق‏های دیوان خانه عبور کرد تا به مقابل اتاقی رسید که نایب غلامان سفارت روس در آن توقیف شده بود.
تا چشم نایب به امیر کبیر افتاد از جا بر خاست تعظیم کرد.
امیر کبیر اول به رو نیاورد ولی بعد پرسید: تو کیستی؟ عرض کرد: نایب غلامان سفارت روس هستم که امر فرمودی مرا توقیف کنند.
امیر نگاهی اعجاب‏آمیز به وی افکند و فرمود بیا بیرون و چون بیرون آمد گفت: از لباس و زبان تو معلوم می‏شود که مسلمانی،ها؟ گفت: آری مسلمانم.
- با اینکه تو مسلمان هستی و در این سن و سال باید به تفکر توشه آخرت خود باشی، چرا سنگ کفار را به سینه می‏زنی؟
- چه کنم، سالهاست که نوکر سفارت هستم، و پرورده نعمت و امین آنها می‏باشم و جز این کار چاره‏ای نداشتم، ولی اکنون هر طور حضرت اجل می‏فرمایند اطاعت می‏کنم.
- باید از امروز تو نوکر من باشی و اوامر مرا اطاعت کنی.
- منت دارم و از سفارت روس استعفا می‏دهم.
- نه! نمی‏خواهم از خدمات آنها کناره‏گیری کنی، بلکه باید همانجا باشی و به من خدمت نمائی. حقوق ماهانه‏ات در آنجا چقدر است؟
- قربان چهار تومان است(63).
- بسیار خوب، فلان صراف را می‏شناسی؟
- بله، اتفاقاً او از منسوبین چاکر است.
- به او سفارش می‏کنم به طور محرمانه ماهی پنچ تومان به تو بدهد.
- خانه‏ات در کجاست؟
- در فلان محله شهر است.
- فلان سید تفرشی همسایه تو نیست؟
- چرا او همسایه من است.
در این هنگام صدراعظم گفت: خدمتی که باید انجام دهی اینست که هر وقت مطلبی راجع به ایران و ایرانیان در سفارت شنیدی شبانه به طور محرمانه که حتی کسی از اهل خانه تو هم پی نبرد به سید مزبور می‏گوئی و او به من می‏رساند. اگر جز تو و او شخص سومی از آن مطلب اطلاع یافت می‏دهم تو را به قتل برسانند. اکنون مرخصی، برگرد به سفارتخانه و بگو: چاکر صدراعظم مکتوب را گرفتند و جواب آنرا موکول به موقع دیگری نمودند.
راوی از معلم روسی درارالفنون نقل می‏کند که می‏گفت کارمندان سفارت روس می‏گفتند: بی‏جهت نیست که ایرانیان عقیده به وجود جن دارند! حتماً امیر کبیر تسخیر جن کرده است
کار به جائی رسیده بود که هرگاه سفیر روس می‏خواست سخنی به نفع دولت متبوع خود راجع به ایران در میان بگذارد، چون پاسی از شب می‏گذشت با عده‏ای از محارم خود که از جمله همین نایب غلامان سفارت بود چراغ‏ها به دست می‏گرفتند و اتاق‏ها و پشت پرده و لای شیروانیها و زوایای عمارت سفارت حتی مستراح را کاملاً جستجو می‏کردند، و بعد از اطمینان خاطر که یقین می‏کردند کسی و جنی نیست، به مذاکره می‏پرداختند! با این وصف فردای آن شب مکتوبی از امیر کبیر به سفیر می‏رسید که از خلال آن معلوم بود صدراعظم از مذاکرات دیشب آگاهی یافته است(64).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0