حكايت عارفانه ، میرزا محمد اخباری و آوردن سراشپخدر ‏

در سال یکهزار و دویست و هیجده هجری، یکی از سرداران روسی به نامسسیانلو که در ایران معروف به اشپخدربود، از طرف امپراتور روسیه مأمور تصرف شهر تفلیس شد اشپخدر تفلیس را به تصرف درآورد، و از آنجا آهنگ گنجه نمود و قلعه آنرا محاصره کرد.
طی جنگی که میان او و جود خان قاجار حاکم گنجه در گرفت، به واسطه خیانت ارامنه شهر، جواد خان شکست خورد ، خود و پسرش و جمعی از مدافعان شهر، نیز به تصرف اشپخدر درآمد.
آنگاه سردار روسی، حکام قراباغ و ایروان را دعوت نمود که از وی اطاعت کنند، و مالیات خود را به او بپردازند.
چون این اخبار به فتحعلی شاه قاجار پادشاه آن روز ایران رسید، ذستور داد نائب السلطنه عباس میرزا به دفع او قیام کند. این آغاز جنگهای ایران و روس بود.
نائب السلطنه پس از تجهیز قوا در ماه صفر 1219 از تبریز آهنگ ایروان نمود، و در نیم فرسنگی آنجا فرود آمد،
پس از چند روز جنگ و گریز که گاهی روسیان و زمانی ایرانیان شکست می‏خوردند سرانجام آشپخدر شکست سختی خورد، به طوری که از سرهای سربازان روسی در کنار لشگرگاه مناره‏ها ساختند، و از بدن‏های ایشان تل‏ها به وجود آمد، ناگزیر آشپخدر در اول ربیع الثانی همان سال از کنار ایروان به سرعت به تفلیس بازگشت. و ایرانیان آنها را تعقیب کرده کرده اسیران فراوان گرفتند.
در ماه صفر سال بعد فتحعلی شاه به همراهی نائب السلطنه به جلوداری سپاه روس که از تفلیس به حرکت درآمده بود شتافت.
پیش از رسیدن سپاه اصلی ایران، اسماعیل خان دامغانی سردار ایرانی با روسیان درگیر شده بود، و همینکه سپاه روس حمله بردند و جماعتی انبوه از آنها را کشتند و غنائم بسیاری به چنگ آوردند.
نائب السلطنه تعداد زیادی از سرهای ایشان را برای تماشای فتحعلی شاه فرستاد.
پس از این فتح، بولکونیک گرگین سرهنگ سپاه روس به اتفاق کتلراوسکی و جمعی از سران سپاه روس باده عراده توپ و دویست وسیله جنگی دیگر،از گنجه بیرون آمده و با سپاهیان ایران درگیر شدند.
طی این جنگبولکونیک مجروح شد و با چند تن گریخته نیمه شب به قلعه ترناوت پناه برد پیر قلی خان قاجار با فوجی به دنبال او تاخت تا قلعه را به محاصره گرفت.
بولکونیک مهلت خواست که پس از سه روز به دیدار نائب السلطنه شتافته و به وی تسلیم گردد.
ایرانیان نیز در کار محاصره قلعه سستی نشان دادند، به همین جهت وی شب سوم گریخت و روی به گنجه نهاد.
ایرانیان او را تعقیب کردند و چندتن از همراهانش را به قتل رساندند، ولی خود بولکونیک با زحمات فروان به کوه حجرق که از کوه‏های مرتفع بود پناه برد.
در این هنگام خبر رسید که اشپخدر با همگی سپاه خود به کمک بولکونیک از گنجه خارج شده است.
نائب السلطنه اسماعیل خان دامغانی را به جلوداری او گسیل داشت و اسماعیل خان، توانست با پیشقراولان اشپخدر رزم دهد.
اسماعیل خان، با روسیان به زد و خورد پرداخت، و گروهی را کشته و جمعی را اسیر گرفته به نزد نائب السلطنه آورد. چون خبر رسید که اشپخدر به منظور کمک به بولکونیک از گنجه بیرون رفته به دستور فتحلی شاه، نائب السلطنه عباس میرزا گنجه را تسخیر کرد و اسماعیل خان به اتفاق ابوالفتح خان جوانشیرو سربازان خود که به جنگ اشپخدر رفته بودند تا کنار رود ترتر پیش رفتند، و با اشپخدر مصادف شدند و پیکاری سخت راه انداختند.
اشپخدر سرانجام به کوه آق دره پناه برد و از سپاهیان او گروهی انبوه به قتل رسیده یا اسیر شدند.
ولی در فصل زمستان که فتحعلی شاه به تهران باز گشت تو نائب السلطنه به تبریز رفت اشپخدر سپاهیان خود را گرد آورد.
نخست گنجه را گرفت و از آنجا روی به شیرواننهاد.
شفت سرهنگ روس نیز از راه دریا با کشتی خود به یاری اشپخدر آمد.
نائب السلطنه ناچار در شدت سرما و زمستان سخت از راه اردبیل به جلوداری اشپخدر حرکت کرد.
در این اوقات که سرو صدای اشپخدر سردار روس و صدمات وی به شهرهای ایران رسیده، و خرابی و ناامنی‏های او در همه جا طنین افکنده بود، امنای در بار فتحعلی شاه از میرزا محمد اخباری نیشابوری که عالمی بزرگ بود در تسخیر ارواح و علم اعداد مهارت داشت خواستند که اگر بتواند تدبیری کند کهاشپخدبه قتل برسد و ملت ایران از دست او آسوده گردند.
میرزامحمد خواسته ایشان را اجابت نمود و چهل روز مهلت خواسته؛تا در پایان مدت سر اشپخدر را به حضور فتحعلی شاه بیاورد!
سپس میرزامحمد در زاویه صحن مطهر حضرت عبدالعظیم اتاقی انتخاب کرد و در آنجا به خلوت نشست و ذکری که می‏دانست به کار بست.
عبدالحسن خان پسر صدراعظم حاجی محمدحسن خان اصفهانی که در میان عرب و عجم به فضل و ادب مشهور است برای من (66)نقل کرد که در آن ایام که میرزامحمد اخباری سر گرم کار اشپخدر بود شبی وارد اتاق او در حضرت عبدالعظیم شدم. دیدم رشته‏ای از پشت سر گذرانده و به طرف صورتی که بر دیوار کشیده بسته و هر دو چشم بر آن چهر خیره کرده است که مانند دو پیاله خونین بود. پیوسته کلماتی چند بر زبان می‏راند و چنان در آن اندیشه فرو رفته بود و نگران آن صورت بود که از روز موعود ادامه داد. چون آن لحظه فرا رسید کاردی به دست گرفت و بر سینه آن نقش کوفت.
آنگاه گفت: اشپخدر در این هنگام کشته شد!
از آن طرف چون روز چهلم فرا رسید اشپخدر را خواهند آورد.
امنای دولت و شخص شاه چشم به راه بودند، و چون دیر شد، نزدیک عصر شاه پیغام داد که اینک روز به پایان می‏رسد و از سر اشپخدرخبری نیست؟
میرزامحمد گفت: اگر آورنده سر به واسطه لنگ شدن پای اسبش چند ساعت دیرتر از موعد برسد، مربوط به من نیست!
ساعتی نگذاشت که پیکی سریع السیر رسید و سر اشپخدر را در حضور شاه و امنای دولت به زمین گذاشت!
معلوم شد در سلیمانیه شش فرسخی تهران اسب آوردند سر، از یک پا لنگ شده، و او با زحمت خود را رسانیده است، تأخیر نیز به همین جهت بوده است !
جالب است که واقعه قتل اشپخدر در جبهه جنگ نیز تقریباً به همین کیفیت بود.
زیرا وقتی در بادکوبه از سوز و سرما چهار پایانی که توپخانه اشپخدر را حمل می‏کردند، تلف شدند، و آذوقه و علوفات در لشکر وی رو به کاهش نهاد و کار به اشکال بر خورد نمود. اشپخدر خواست با حیله و نیرنگ مصطفی قلی خان حکمران باد کوبه را فریب دهد، تا از آن گرداب بلابجهد.
به همین جهت به حسینقلی خان قاجار سردار ایرانی پیغام داد که مخواهد به ملاقات طرفین تعیین کرد.
روز دیگر ((اشپخدر با دو سه تن از همراهان خود از لشکرگاه بیرون آمد و به جای تعیین شده رفت.
حسینقلی خان نیز با پسر عم خود ابراهیم خان و یکی دو تن دیگری از قلعه بیرون آمده و
با اشپخدر ملاقات نمودند سپس نشستند و به گفتگو پرداختند.
در میان گفت تو شنود ابراهیم خان به اشاره حسینقلی خان با تفنگی که در دست داشت، از پشت سر اشپخدر را هدف قرار داد، و شلیک کرد، گلوله از سینه او خارج شد و او به رو افتاد و در دم جان سپرد، بلادرنگ همراهانش را گرفته سر بریدند.
سر اشپخدر با یکدست او را نیز قطع کردند، بسیاری را کشتند و جمعی را اسیر کردند .
حسینقلی خان سر و دست اشپخدر را در تو بره‏ای نهاد برای نائب السلطنه فرستاد و او نیز آنرا روانه تهران نمود، و در روز6 ذی الحجه به نظر فتحعلی شاه رسید .
بعد از رسیدن سر بریده اشپخدر امنای دولت فتحعلی شاه، از میرزا محمد اخباری خواستند که همین معامله را با پادشاه روس کند و سر او را نیز بیاورد.
میرزا محمد گفت: امپراتور را نم توان به این آسانی زیان رسانید.
مرا هم به واسطه قتل اشپخدر که سرداری بزرگ بود و نفسی قوی داشت، خواهند کشت! اتفاقاً همین طور هم شد.
فتحعلی شاه که از او و کارش به هراس افتاده بود با مهربانی و ملاطفت او را نواخت و روانه عتبات عالیات ساخت.
در بغداد میان اسعد پاشا که از کار میرزا محمد آگاهی داشت برای دفع دشمن به وی توسل جست.
داود پاشا که از ارتباط رقیب با میرزا محمد آگاه شده بود، عوام را بر ضد او شورانید، و جمعیت به طرف خانه او روان شدند.
میرزا محمد که در آن وقت در خانه خود با نزدیکانش نشسته بود، به آنها گفت از عمر من لحظه‏ای باقی نمانده است: گفتند خطر از طرف کی متوجه شماست؟ و به چه وسیله خواهید مرد؟
در همین لحظه صدای غوغای خلق بلند شد، و شورشیان سر رسیدند، و از پشت بام به درون خانه میرزا محمد ریختند، و با خنجر و شمشیر او را به رسانیدند(67)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0